وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

سوئیت**۳۱

پنج شنبه ۱۲مهر رفتم دانشگاه (قشم). خوابگاهمون بالای پاساژ فردوسی جنب ستاره قشم.

در حوصله ی من نیست که تعریف کنم چه جوری با بهسان و مهران اومدم قشم.

...بهسان تا خوابگاه کمکم وسایلو اورد...

رفتم دم در سوئیتی که قرار بود توش گذران دوران دانشجویی کنم.. سوئیت **۳۱ .در که زدم..جای اینکه بهم بگن بفرما، یکی داد زد..فشار بده...فشار بده...

خب..منم فشار دادم..در یهویی باز شد و با کله رفتم تو اتاق ...با یه لبخند گنده....

گفتم ..سلام..جدیدم..

یکی از دخترا گفت کمک میخوای واسه وسایلت..منم گفتم آره...

اونم به دوستش گفت..آتی ...بدو برو کمکش.....

.......

الان از اقامتم تو اون سوئیت یه هفته ای میگذره.....خیلی خوبن...س... و آتی رو میگم....

خوابگاهمن که بدرد نمیخوره..سگدونیه...

فعلا تا بعد.....