وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

دارم دق میکنم

هــــــــــی

الکی و بی هیچ دلیلی امتحانای ما رو لغو کردن فقط واسه اینکه تنبلیشون میشد کار کنن- مسئول های دانشگاه قشم رو میگم-
امشب که با مهرسده تماس گرفتم گفت که از تهران گفتن دانشگاه های جنوب که تعطیل کردن رو جریمه میکنن- خیلی خوشحالم- واسه امتحانم خیلی خونده بودم و الان هیچ حسی واسه دوباره خوندنش نیست....-حالا کی پاسخ گو هستش-
میخوام تهران شکایت دانشگاهمونو کنم.....
احتمالا یکشنبه یا دوشنبه با هم اتاقیام میرم قشم... حال تنها رفتن رو ندارم... .

***
خیلی حرف تو ذهنم ولی نمی تونم بگم ، چون به دونفر قول دادم که هر حرفی رو تو وبلاگم ننویسم چون ممکنه واسه خودم گروون تموم شه ...- ترسوام نه!!!-


ولی اینو میگم که متنفرم از همه ی مسئول های دانشگاه قشم.

همین.


تولدم مبارک

ای همیشگی
دل به هیچ واژه ای نبسته ام
باز هم تویی
که می پرستمت
شب ِ تولد ِ توئه ، میلاد هر چی خاطره
روزی که غیر ممکنه ، هیجوری از یادم بره



امروز تولدمه24/10

این هم یه شعر در وصف خودم، ک سروده ی ه یکی از شعرای باحاله کشوره....

کیفور شید....





پری ناز برفی


دختر نازِ دی ماه ، حوای سیب وگندم

شیطنتِ گلِ سُرخ ، از بغض تا تبسم

همشونه با پرستو ، به این قفس پریدی

غزل غزل ترانه ، به قصه پر کشیدی



پریِ نازِ برفی ، عروسکِ زمستون

سکوتِ باغُ باغچه ، آوازِ باد و بارون

بی تو سکوتِ محضم ، نه واژه ای ، نه حرفی

دختر خوشگلِ دی ، عروس فصلِ برفی



وقتی که تو می خندی ،آب می شه بغض برفا

با تو طلایی میشه ،رنگ تموم حرفا

می خونی با سکوتت ، وقتی که حرفی داری

عروسک قشنگم ، تن پوش برفی داری




غرورِ آبیِ تو ، همرنگ آسمونه

نه ساده ای ، نه مغرور ، زلالی عاشقونه

برف و تگرگ و بارون ، سمفونیِ زمستون

می خوا باهات برقصه ، تنهاییِ خیابون






ازکتاب تولدت مبارک - شایا تجلی

فرجه های زورکی


من نمی دونم آخه چرا تهران و شمال و جاهای دیگه برف و بوران میاد، دانشگاه ما تعطیل میکنه....
آخه قشم چیش به تعطیلی...دو قطره بارون اومد....شب مدیر اموزش زنگ زد ....

دانشگاه تعطیلِ.....

واییییییییییییییییییییییییییییی
نمی دونید دخترا ساعت 12 شب چه جیغی میکشیدند از خوشحالی.... من گریه میکردم...
آخه من فقط یه امتحان دیگه داشتم که امتحانام تموم شه.....
دیپورتمون کردن خونه همامون....
می دونید بدترین روی قضیه چیه....اینکه
مهرسده از شمال میاد قشم...الان 4ماه که مامان ، باباشو ندیده... دلش خوش بود که 27 دی امتحانش تموم میشه و میره خونه....ولی...زهی خیال باطل....
فعلن فعلنا موندگار...
زنگ زد به باباش گفت بابا با این اوصاف عید منتظر من باش....طفلی داشت گریه میکرد....
بی خیال ...خیلی ها خوشحال شدن ...مثل اشرف که از زندگی فقط.....
بازم بی خیال....


..................
پ.ن
به امید اون روزی که مجبور نباشم بگم دانشگاهم ، دانشگاه( مدرسه) قشمِ

خاک بر سران

سلام


از فردا امتحانام شروع میشه به مدت...(حساب نکردم جند روز میشه) ولی تا ۲۴ دی طول میکشه


تا اون مدت من نمی تونم بیام نت ...و این یعنی اینکه این وبلاگ تا اون موقع آپ نمیشه،


هر چی اتفاق هم بیوفته تو این مدت همه رو جمع میکنم و همشو یک جا واستون مینویسم...


فقط واسم دعا کنید با این امتحانای پشت سر هم من جزءجمع خاک بر سران نباشم که تو تعطیلات آخر ترم از مسافرت خبری نیست...



پس تا اطلاع ثانوی این وبلاگ بروز نمی شود.....



لطفا التماس نفرمایید





تولدت مبارک.....


امروز تولد مامانمـــــــــــــــــــــــــــــــــــه.....


من هیچ کاری نکردم ، چون اصلا یادم نبود
شیوا تو ی نت یاد آوری کرد
شیوا و فرزانه ( دختر داییم ) نمی دونم برای مامان چی خریدن
فقط از گل های رز قرمز مخملیش خبر دارم
خاله ها و دختر خاله ها و همون یه دونه پسر خالم از اون ور دنیا هم یه جا جمع شدن و از پشت webcam قرار واسه مامان تولد مبارک بخونن ...
بد جور دلم هوس کیک کرده شاید بعد از ظهر برم برای مامان کیک بخرم تا با هم بخوریم ..




تو به شیرینی یه یک شب یلدا

 

دیشب یلدا بود....

اولین یلدایی که من توی خوابگاه با بچه ها گذروندم ، پارسال شب یلدا من خونه بودم، همه بودیم حتی بی بی ماهو.

دیشب دور هم جمع شدیم، من، صفیه، مرسده، رحیمه وزهرا البته رحیمه رو با تهدید از پای کتاب، دفترش بلند کردم اوردم. میگفت درس دارم ، منم گفتم حالا بزار جای ۲۰، نوزده بگیری، و کلی تهدید که نمیشه نوشت....

هندونه ،آجیل ، دو ، سه نوع ژله ،  انارو میوه و آش و فال حافظ  و فال قهوه....

اینا همه دارایی ما بود واسه شب یلدا....خب یه شب یلدای دانشجویی چیز دیگه هم نمیشه ازش انتضار داشت....

قرار بود که زود تمومش کنیم و بریم سر درس و مشقمون ولی نمی دونم چرا تا خود صبح نشستیم   وفرداش من و مرسده و زهرا  هم امتحان روخوانی قرآن داشتیم

امتحان هم عجب حالی داد ....

ولی یه چیز ...

این خوشی که من دارم تو خوابگاه رو هیچ کسی نداره و می دونم که هیچ کسی هم شب یلداش به خوبی شب یلدای من و دوستام نبوده .....