وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

تو به شیرینی یه یک شب یلدا

 

دیشب یلدا بود....

اولین یلدایی که من توی خوابگاه با بچه ها گذروندم ، پارسال شب یلدا من خونه بودم، همه بودیم حتی بی بی ماهو.

دیشب دور هم جمع شدیم، من، صفیه، مرسده، رحیمه وزهرا البته رحیمه رو با تهدید از پای کتاب، دفترش بلند کردم اوردم. میگفت درس دارم ، منم گفتم حالا بزار جای ۲۰، نوزده بگیری، و کلی تهدید که نمیشه نوشت....

هندونه ،آجیل ، دو ، سه نوع ژله ،  انارو میوه و آش و فال حافظ  و فال قهوه....

اینا همه دارایی ما بود واسه شب یلدا....خب یه شب یلدای دانشجویی چیز دیگه هم نمیشه ازش انتضار داشت....

قرار بود که زود تمومش کنیم و بریم سر درس و مشقمون ولی نمی دونم چرا تا خود صبح نشستیم   وفرداش من و مرسده و زهرا  هم امتحان روخوانی قرآن داشتیم

امتحان هم عجب حالی داد ....

ولی یه چیز ...

این خوشی که من دارم تو خوابگاه رو هیچ کسی نداره و می دونم که هیچ کسی هم شب یلداش به خوبی شب یلدای من و دوستام نبوده .....