وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

خیلی نامردیه....

یک روز وقت، فقط یه یک روز واسه دیدن همه ی دوستام....این خیلی نامردیه!!!
زهرا، سمیرا، خدیجه، نگار، سمیه، راحیل، صغرا، مریم، آزاده ، فاطمه، افروز و....
اونم یه روز کامل نه! فقط یه از صبح تا ظهر، آخه این انصافِ ، بعد 8 ماه و یک روز ...
شبی که رسیدم اتاق .. خوابگاه مرکزی غلغله بود مگه من گذاشتم کسی درس بخونه؟
ولی خدایش راضی نبودم این همه مدت کم ، خیلی کم پیششون باشم ، طفلی سمیرا و زهرا چقدر خواهش کردن ولی
چه فایده که باید برمیگشتم 15 بهمن قشم انتخاب واحد داشتم.

ولی تصمیم گرفتم که هیچ وقت دیگه نیام دانشگاه قشم حتی اگه....

همین ترم تابستونی میرم همون جهنمی که قبلا بودم....

همون یه روزی که اونجا بودم ، همون چند ساعت اینقدر خوب بود ،

خدیجه گفت .... چرا رفتی که اتاق بریزه بهم، چرا رفتی که دیگه بچه های اتاق احترام همو نگه ندارن ، اگه تو بودی هیچ کدوم این اتفاقا نمی افتاد، به هر حال راست میگفت دیگه اون احترام و ارزشی که تو اتاق بین بچه ها بود با اومدن بعضیا
دیگه از بین رفته بود....
به هر حال ترم تابستون میرم اونجا و همشونو درست میکنم....
اضافی ها رو هم میندازم از اتاق بیرون


راستی امروز تولد داییمه ، من برم کیک بخورم...

احترام بزارید....

انتخاب واحد....


آخه من چی بگم....
عصر ارتباطات هست و ما همچنان در دانشگاه قشم باید دستی انتخاب واحد کنیم، اونم چه جوری
باید سر . کله بزنی با خانم رشیدی و اقای زارعی. وقتی میای قشم واسه انتخاب واحد اول باید یه پارتی پیدا کنی، یا یه آشنا و یا یه شیر پاک خورده که کارتو راه بندازه و در غیر این صورت باید یه کفش اهنی بپوشی و صبر ایوب داشته باشی

میدونی چرا چون خانم رشیدی برمیگرده بهت میگه الان حوصله ندارم کارتو راه بندازم و یا اینکه میگه ولش کن ...بگو بعدا بیاد تا کارشو انجام بدم و یا که اقای زارعی داد میزنه سرت و میگه برو الان اعصاب ندارم بعدا مزاحم شو....

اینجا حرفای قشنگی میشنوی....
من نمی دونم پس اونا اینجا چیکارن....
من موقع انتخاب واحد بغض کرده بودم و یه اشاره لازم بود که بزنم زیر گریه ، بازم خیر بده خدا به آقای X و خانوم حــــــبیبا که کارشون رو ول کردن و اومدن کار منو انجام دادن .

اون روز اساسی سگ شده بودم ....

با همه ی تلاشای اقای X فقط تونستم 7 واحد بگیرم بقیش پر شده بود ولی بهم قول داد که تو حذف و اضافه
مشکلمو حل کنه...

راستی خونه دار شدم واسه این ترم.....

آخر یه روز میشه که من حرف دلمو به این رشیدی و زارعی بزنم
تا اون روز.....

بازم خدا رو شکر که ترم دیگه مجبور نیستم این خفتو تحمل کنم و بگم که دانشجوی دانشگاه قشمم....

دارم میرم....


دارم میرم شیراز......
دل همتون بسوزه.......

چه کیفـــــــــــــــــــــــــــی میده سرمـــا........


میرم دوستامو ببینم......

فکر رفتنش خیلی قشنگه ولی بدترین قسمت این فکر اینه که باید سوغاتی بخرم.......

فکرش شده واسم کابوس.....کاش مجبور نبودم.....

(دیدی بعضیا با چه ذوق و شوقی واسه تمام فک و فامیل و دوستان و آشنایان و ... سوغاتی میخرن....
همینان که همه رو طمع کار میکنن. اونوقت یکی مث من که این کار از شب اول قبر هم دردناک تره واسش باید چه خاکی بریزه تو سرش؟!!!.....)

okمن برم ..ساعت 7 شب بلیط دارم....
بازم میگم دلتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــون بسوزه....

هم خوشحالم و هم غمناک....

 

مهرسده کارشناسی قبول شده

من خوشحالم...

ولی آبجیم قبول نشده...

من غمناکم...