وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

حرف هایی که بالا آوردمشون

فکرش مثل خوره افتاده به جونم....

بد داره مغزمو می خوره....خب فراموش کردنش سخته....(اصلا مگه قراره فراموش بشه).

الان خیلی فکرا تو سرمه...فکرم همه جا هست جز اون جایی که باید باشه(منظورم درس).

***

حرفایی که پشت سرم زده میشه اونم کسایی که دوستمن، هم خونمن، رو میشنوم، همش به این فکر می کنم آخه من اگه بد بودم چرا واسه موندنم خواهش میکردی، یکی نیست بگه اخه لامصب جز خوبی و پایه بودن و اسرارتو نگه داشتن چیکار کردم که این حرفا رو بزنی، البته واسم مهم نیست که چی گفتی و چرا گفتی ناراحتیم از اینه که از دستم دادی، از اینه که جلو یه پسر که من هیچ وقت آدم حسابش نکردم این حرفا رو زدی...!!!

اولی آخه گل من، دوست من، هر وقت هرجایی خواستی پشت سر کسی حرفی بزنی یا خواستی غیبتشو کنی ، حرفاتو به کسی بگو که بدونی نره صاف بزاره کف دست اون طرف.

بازم خدا رو شکر که ترم دیگه میرم و ...فقط خاطره هاتون می مونه که اونم خیلی زود فراموش میشه.....


 ***


عیدم که قراره خونه نباشم، این اولین سالیه که سال تحویل رو خونه نیستم ، سفره هفت سینمو باید تنهایی تو قشم داشته باشم، طفلی مامان گفت تو نیستی پس منم امسال سفره نمیندازم. گفتم مامانی این یه رسم که باید انجامش بدی کاری هم به این نداره که کی باشه و کی نباشه فقط امسال که بی بی نیست صفایی نداره


البته وقت خوبیه واسه این که بتونم فکر کنم واسه تصمیم هایی که باید بگیرم...


 ***

کلی باید درس بخونم چون می خوام تغییر رشته بدم، خسته شدم از کامپیوتر، و یه چیز جالب تر و پر تحرک تر می خوام، کامپیوتر واسم کسل کنندست همهش باید بشینی روبروش و زل بزنی تو صورتش و اگه حرفتو گوش نکرد با لگد بهش بفهمونی ، خب تا چقد لگد بپرونم.


الانم که دارم اینا رو بلغور میکنم اینجا. . .  آبجیم بالا سرم وایساده و میگه زود بیا تا بهت یاد بدم چه جوری مدار هاتو بکشیو چه جوری گزارش کار بنویسی....هر چی نباشه بچه الکترونیکیه دیگه ...


 

***

بازم حرف هست واسه نوشتن ولی الان برم که درس واجب تره


این شعرم میزارم اینجا واسه اون کسی که میدونم هیچ وقت نمیاد اینجا ولی خدا رو چه دیدی شاید یه وقت اومد و دید و بفهمه که خیلی ....


باران


آزارم می دهی ...
به عمد ...
اما من آنقدر خسته ام ,
آنقدر شکسته ام که هیچ نمی گویم ...
نه گله ای نه شکوه ای حتی دیگر رنجیدن هم از یادم رفته است.
دیگر چیزی برای دلبستن نمانده است .
انتظار بی مفهوم است .
نه کینه ای .
نه بغضی .
نه فریادی .
فقط صدای چلک چلک باران این منم که روی وسعت دل زمین می گریم ...
باورم نمی شود.
دیگر حتی خوابت را هم نمی بینم.
می ترسم.
می ترسم عادت کنم به درد نبودنت