وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

۴شنبه سوری

 

خب اینم چهار شنبه سوری امسالمون

بعد دو، سه سال امسال و موندم خونه، تو حیاطمون اتیش روشن کردیم.

پریدیم از رو آتیش و کلی حال و صفا....جا هیچکدومتونم خالی نبود...

عجب آتیشی بود، و بعدش سیب زمینی ذغالی خوردیم، خیلی وقت بود که سیب زمینی

ذغالی نخورده بودم...

دختر خالم و شوهرش و بچه شم بودن و کلی هم سمبوسه خوردیم (از سمبوسه فروشیه نادر خریدیم بچه بندریا فکر کنم بدونن کجاست).

 

نکته ی جالبش اینه که اتیش رفته بود بالا و ما هم که خونمون نزدیک آتش نشانیه یکیشون اومده بود دم خونمون ببینه که داریم می سوزیم یا نه؟

 

شیوا هم ازخوردن زیاد در حال رودل کردنه و من چون نمی خواستم مزاحمش بشم اومدم تا این پست رو بزارم اینجا...

 

فعلا تا بعد. . .