وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

کیریزیلای تنها و غمناک

دلم واسه مامان ام و خواهرام لوسیفر و آناستازیا تنگ شده.............
ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا
کی این تعطیلات تموم میشه و بشه که من می خوام خانوادمو ببینم....
کی میشه دوباره من و لوسیفر و آناستازیا و مامان ام بعد کلاس مبانی الکترونیک ساعت 10 صبح بدو بدو بریم و بوفه دانشگاه و مثل غذا نخورده ها بیوفتیم به جون خوراکی هااااا
چون تا ساعت 8 شب که کلاس داریم دیگه وقتی واسه غذا خوردن نداریم ،
خب این واسه من که جونم به غذا بستس خیلی سخته...
آخی دلم تنگه واسه شیطنت هامون واسه جیم زدن و اینکه آقای ازاد نفهمه و کی شروع میشه اون با تنفر نگا کردنا به هاشمی پور و خانم رشیدی (زنیکه ی .... )
و داد کشیدن آقای زارعی تو اموزش دانشگاه، که دوباره سرم داد بزنه و بگه که برو الان اعصاب ندارم و منم داد بزنم که بگم که اعصاب نداری منم اعصاب ندارم ، اعصاب نداری پاشو برو خونتون و کلی جیغ دیگه ....که بیچاره پشیمون میشه از حرف زدنش...

دلم واسه جیغ زدن های الناز تنگ شده ، واسه ماساژهای پریسا و غذا های بی نمک اسما(خانم مهمان-اسمی که روش موند-)....واسه قدم زدنا با پپسی(همون آناستازیا ست چون پپسی زیاد دوست داره بهش میگیم پپسی) توی ساحل خنک پلاژ سیمین و از سرو کول هم بالا رفتن و گفتن راز هایی که مثلا راز بودن...
پاپتی دویدن تو آب دریا و دنبال کردن پرنده های دریایی
یا دادن مسابقه ی دو تو غارهای خَربس و اینکه کی میتونه یه نفس تا بالای کوه بره و ....
بازیای حکم مون توی خوابگاه ....که حکم من همیشه دل بود و ...جز زدنم آخر بازی....

روز عید با لوسیفر صحبت کردم هر دو واسه تموم شدن تعطیلات عید لحظه شماری می کنیم که بتونیم دوباره با هم باشیم. ما سه خواهر من(کیریزیلا)، آناستازیا و لوسیفر