ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 |
واسه گذشتن هفته ی پیش خیلی انتظار کشیدم ولی انگاری قصد تموم شدن نداشت ولی گذشت
همه ی اتفاقاتو سعی کردم که بگم
از جمعه میگم که پریسا اومد
جمعه 16/1
از صبح بیکارم، فقط منو پریسا، بیکاری زده به سرم پاشدم کل خونه رو شستم( حموم، سرویس بهداشتی، آشپزخونه و گردگیری کردم) خلاصه خونه یه دسته گل شده بود، ناهار کوکو سبزی خوردیم و شام هم سالاد ماکارانی و یه وقت خوب واسه آماده کردن کنفرانس روز سه شنبه
شنبه17/1
الناز و اسماء نکبت اومدن ، خونه دوباره به هم ریخته شد از بس که اینا شلختن، ناهار سوسیس بندری با یه سس تند که اسماء از خونشون اورده بود و شبم استامبلی پلو دست پخت من و عجیب بود که همشون زنده موندن آخر شب هم خاله ی آناستازیا اومد خونمون و آها صبح کلاس پیشرفته داشتم که تشکیل نشد
1 شنبه 18/1
ایندفعه همه رو مجبور کردم که بیوفتن به جون خونه و مرتبش کنن، کلاس امروزم تشکیل نشد، ناهار غذای دیشب و شام هم مرغ سوخاری (منی که وقتی لوسیفر و اناستازیا بودن دست به ساه و سفید نمی زدم حالا چه کدبانویی شده بودم نبودن که فقط ببینن)
2 شنبه 19/1
درست مثل دیروز و فقط کنفرانسمو می خوندم، نمی دونم چرا نصفه شبی این اسماء هوس قلیون میوه ایی به سرش زده بود اون دوست خرش معصومه هم هیچی بهش نمی گفت. . . دختره ی احمق
3 شنبه 20/1
ساعت 10 بیدار شدم ، خدا رحم کنه، امروز کنفرانس دارم، قلبم بد جور تاپ تاپ میکنه و گاهی هم تُلُپ تُلُپ ، تند تند یه صبحانه خوردم و به لوسیفر زنگ زدم ساعت 12 کلاس داشت و هنوز بندر بود ، طفلی یادش نبود که کلاس داره( من باید تاریخ و روز و ساعت کلاساشونو-آناستازیا و لوسفر- بهشون یادآوری کنم) با یه اضطراب خاصی رفتم دانشگاه (درس تنظیم خانواده با خانم دکتر ختمی یه استاد باحال و خوش رو که چه تو مطبش و چه تو کلاس با دانشجوها به احترام برخورد میکنه)
.....
کنفرانسم خیلی خوب ارائه دادم ، بچه ها گفتن که راحت و صمیمی صحبت کردی
نصفشم موند واسه هفته ی دیگه. . .
خیلی جاها خجالت میکشیدم بعضی چیزا رو بگم یه اسمایی جایگزینش کرده بودم که تا اسم میبردم کلاس از خنده منفجر میشد . . . پسرای بیرون کلاس مونده بودن که اینا چرا دارن تو کلاس این همه میخندن ، موضوع تحقیقم راجع به راههای پیشگیری از بارداری نا خواسته بود . . . لوسیفر هم اومده
4شنبه21/1
ساعت 8 صبح کلاس داریم ولی تا حدود ساعت 3 صبح بیدار بودیم من و لوسیفر کرممون گرفته بود و اذیت می کردیم خلاصه اینکه تا صبح کشیک بودیم با بدبختی بیدار شدیم من که با چشمای پف کرده رفتم دانشگاه ، مگه حالا این پف لامصب می خوابید . . . ساعت دوم بود که دیدم نمیکشم
کوله بارمو جمع کردم و خونه ساعت 12تا 6:30 یا 7 بود که بچه ها اومدن خواب بودم. . . هنوز چشمم پف داشت با یه چشم پفی که نمیشه رفت بیرون، خونه نشین شدم .
5شنبه 22/1
ساعت 12:30 بیدار شدیم من و لوسیفر بقیه هم خواب بودن که واسم اصلا مهم نیستن. ساعت 2 کلاس داشتیم ، کارگاه الکترونیک (مصیب احمدی هم فکر کنم تو کلاسمونه)خانم جمالی دو گروهمون کرد و خلاصه اینکه ساعت 5:30 خونه بودم و دوباره زدم تو کار خواب ، خب خسته بودم. . .
بدون شنبه 23/1
امروز تولد فلورا و سعیده هست. دو قسمت میشیم من میرم خوابگاه واسه تولد سعیده و لوسیفر میره پاسارگاد واسه تولد فلورا.
تولد سعیده که خیلی خوش گذشت جای هیشکی خالی نبود . . .
اونجا سرور رو دیدم دلم غش رفت واسش ، خب دوسش دارم ، من عاشقشم, سرور خیلی واسم عزیزه . . . . ولی باهاش قهر بودم ، همیشه ترس شنیدن کلمه ی "نه" نزاشته که مث یه آدم بزرگ برخورد کنم، همین باعث شده که خیلی از دوستامو از دست بدم. . .
بعد تولد سرور اومد در اتاق قبلیم(اونجا بودم) بغلم کرد و گفت خیلی بی معرفتی و کلی حرف دیگه و گریه(دوتامون گریه کردیم اخه کلی دلمون واسه هم تنگ شده بود). خب خیلی خجالت داشت، اون کوچکتر بود ولی اون اومد جلو واسه اشتی منی که اینهمه ادعای رفاقتم میشد. . . هه. . .
اون رومو کم کرد خیلی حس بدی بود یه خورده احساس تحقیر هم باهاش بود
شنبه 24/1
امروز اتفاقات زیای افتاد ولی به دلیل امنیت از گفتن آنها معذوریم لطفا سئوال نفرمایید و یه چی دیگه بگم؟
ایمیل شخصی هم ندیناااااااا!!!
1 شنبه 25/1
اومدم خونه و همین.
ته نوشت:
۱. فیلم مجنون لیلی بسیار بسیار مزخرف می باشد.
۲. دلم از دست یکی خیلی پُره کاش میشد خفش کنم
۳. اینم تحقیق تنظیم من، البته پیش نویسشه و از مشکوک هم مرسی (خودش می دونه چرا)