وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

شمارش معکوس واسه اعزام به آلکاتراس

خداوندا!

مرا ببخش برای گل هایی که چیدم   

               برای تمام شب هایی که با ستاره ها قهر بودم

               برای تمام صبح هایی که به تو سلام نکردم

مرا ببخش برای آنکه یادم رفت آسمان آبی است.

                           یادم رفت یاس چه بویی دارد

                           یادم رفت سیب چه طعمی دارد

مرا ببخش برای تمام روزهایی که پرواز نکردم

                     تمام روزهایی که یادم رفت پنجره را باز کنم

                                             یادم رفت خلوت باران و شیشه را نشکنم

                       غرق شدم، اما گم نشدم

مرا ببخش برای آن چیزهایی که فقط تو می دانی

                           و من نمی دانم.




خب دیگه تعطیلات منم تموم شد و هم مهمانیم تو قشم، باید برگردم آلکاتراس...مث شکنجه می مونه،تمام وسایلامو جمع کردم مث اونایی که دارن واسه همیشه میرن... بغض دارم، بهیچ وجه اونجا رو دوست ندارم، نه شهرشو، نه آدماشو...شاید تنها دلیلی که اونجا دووم بیارم هم اتاقیام باشن و بس...

اونجا خیلی راحت می تونی فرق بین شهری و دهاتی رو و یه اصیل و با یه تازه دوران رسیده تشخیص بدی. همیشه میشینم رو یکی از نیمکتای تو حیاط خوابگاه و به دخترا و کاراشون دقت می کنم... واسم جالب بوده (مخصوصن وقتی با تلفن حرف می زنن، خیلی راحت میشد فهمید که طرف صحبتشون یه پسره ولی همشون قران و قسم می خورن که تو عمرشون با پسر حرف نزدن.) بگذریم از این حرفا... اونجا برم خیلی کم می تونم بیام نت، دانشگامون کافی نتشو رایگان کرده ولی هر اکانتش 20 دقیقه هست و تا میای یه سایت باز کنی 20 دقیقه ات تموم شده، کافی نت تو شهرم که جو شهر نمی پذیره تا ببینن یه دختر تو کافی نت میگن، دختره چترِ ، ولِ، فلانه و بهمانه...

فردا 7 صبح حرکت دارم و با تمام غمناکیم دارم وسایلمو جمع ممی کنم من نمی خوام برم. یادم میاد ترم اول که رفته بودم از بین ترم اولی های اتاق من تنها کسی بودم که واسه مامانم و دور شدن از خونه گریه نکرده بودم، همه منتظر بودن اشک منو ببینن ولی دریغ از یه قطره اشک، اواخر ترم دوم بود که و 2-3 روز به خونه رفتن من مونده بود که بچه ها از بندرعباس زنگ زدن و گفتن که دارن واسه تفریح می رن دریااااا!!!!! اون لحظه قیافه ی من دیدن داشت با صدای بلند هق هق می زدم و می گفتم من خونمونو می خوام، من دریا می خوام... بچه ها مونده بودن چی بگن، یکی نبود بگه تو بعد دو ترم یادت افتاده که از خونه دوری؟؟!!

براتون چند تا عکس از بندر می زارم که دل همتون بسوزه و اونایی که هر تعطیلات فرت و فرت می دون می رن شمال بدونن که اینجا چیز دیگس، دریای اونجا مثل دریای جنوب(بندرعباس) نمیشه، عمریش.

          

من برم باقی وسایلامو جمع کنم دلم واسه همه تنگ میشه

پ.نون، شیما, ماهی خانوم، آریا، , ..... و خیلی های دیگه که تو لیست دوستامن.





ته نوشت:

۱. negari0761@gmail.com ایمیل منه اگه کاری داشتین بهش میل بزنین تقریبن هر روز چک میشه

2. نرفتم که نیام، میام و بازم میشم آیینه دق بعضیاااااا