ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 |
۲۴ دی ساعت 9:15 دقیقه صبح چشم به جهان گشود.
فرزند اول یک خانواده سه نفری شد .
بعد از یک سال و نیم متوجه شد که تک فرزند نیست و یک خواهر کوچک تر در راه است .
روز ها و شب ها در اندیشه و تفکرات برای نقشه شومش یعنی قتل خواهر کوچکترش بسر می برد .
در یازده روزهگی خواهرش به زور به آن تخم مرغ آبپز خوراند که او را بکشد ولی با هوشیاری مادرش آن نقشه شوم از هم پاشید .
سال های زیادی در تلاش برای نابود کردن خواهرش بود ولی موفق نشد .
به علت نا امیدی در مقصودش و به بهانه درس خواندن ترک ولایت کرد .
هم اکنون در شهر غربت به سر می برد .
تولدش مبارک
ته نوشت :
1- من خواهرشم.
2- هنوز کادو تولدشو ندادم .
3- شرمنده یکم دیر نوشتم کامپیوترمون مریض بود .