وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

من و شب یلدا

آدما و مهمرین اونا واسه من که خودم باشم گاهی وقتا چه فکرایی میاد تو سرشون، همیشه بعد این همه فکرای جور و واجور و درهم و برهم و بی نظم مثل خودم کلی میشینم می خندم که مامانم میگه چیه کبکت خروس می خونه؟ من هم از فکرام واسش می گم....

وقتی لباس نوزاد می بینم فکر می کنم بیام عروس بشمو بعدشم مامان،

وقتی دوچرخه می بینم میگم کاش پسر بودم و  محدودیتی واسم نبود!

وقتی شخصیتی مهم می بینم خودمو می زارم جاشو کلی خیال پردازی،

ولی چیزی که هیمشه فکرمو مشغول می کنه تضاد حرف های مردم با عملشونه.... مثلا همین ازدواج، یکی از مسائلی هست که نقل صحبت  همی خانوما هست و تا یکی رو می بینن که هنوز مجرده و سنش از بیست گذشته بهش می گن تو هنوز شوهر نکردی؟

وقتی ازشون راجع به زندگی متاهلی و حال و هواش می پرسی میگن: شوهر نکنی هاا خوب نیست، بده، سخته، فلانه بهمانه...یادشون میره که خودشون تا خواستگار واسشون میاد و جواب بعله میدن بعدش گم و گور میشن و عقد که کردن اصلا پیدا نمیشن و اگه کاری باهاشون داری باید از شوهره واسه دیدنشون وقت بگیری و بعد عروسی تازه کم کم پداشون میشه و میان طرفت تازه اونم واسه نیازشونه....

از هرکی راجع به زایمان پرسیدم گفتن وای خیلی سخته درد داره و کلی منو ترسوندن، بعد خودشون اونوقت 2-3 تا بچه دارن، ازشون راجع به نوع رفتار با شوهراشونو می پرسم همش غر می زنن و بد می گن ولی یواشکی کلی قربون صدقشون میرن و نازشو م خرن، خب اگه بگن که ناز شوهرشون و می خرن چی میشه؟!!!

وسط این همه انکار منیره تنها دوستم بود که وقتی ازش سئوال پرسیدم برعکس همه که اصرار بر این داشتن که از ازدواجشون پشیمونن گفت که شوهرشو دوست داره و اون همونی هست که میخواسته و از قدیم هم شوهرشو دوست داشته و بهش فکر می کرده(شوهرش فامیلشونه)، بعد مادر شدنش از زایمانش پرسیدم و تنها کسی بود که گفت سخت نبود(زایمانش طبیعی بود). برام جالب بود ازش پرسیدم مگه چه جوری بود گفت پیرزنای فامیل بهم گفته بودن که وقت زایمان دردی می گیرتت که تمام تنت می لرزه، عرق می کنی، نفس کشیدن سخته و راه رفتن غیر ممکن و فلان و بهمان اونم موقع زایمانش منتظر همچین دردی بوده که دید که بچه ش بدنیا اومد و همچین دردی سراغش نیومد.

نمی دونم چرا این فکر همیشه تو ذهنم هست و مثل خواب های کابوس وار که همیشه تو شبهام هستن این فکرم با منه! از یادآوریش تا الان که نتیجه ای نگرفتم و درکش نکردم چرا وقتی به دوستم فکر می کنم این حرفاش تو ذهنمه.

این  تفکرات هم همیشه ی خدا مث صاحبشون نیمه تمومن.

خدایا فقط گوش کن...

برای یک لحظه هم که شده فقط تنهائی ام را گوش کن

دلتنگی ام را بشنو!

دلم تنگه از بس هیچوقت تنگ نشده ! هیچوقت دوست نداشته ، هیچوقت لبریز نشده!

عاشقانه های وجودم به تاراج رفته و من نمیدانم چرا هرگز نتوانسته دلم عاشق شود؟!؟

میخواهم دوست داشته باشم سوم غائبم را!

میخواهم هزاران بار نگران گذر لحظه هایش شوم

میخواهم صدها بار دلواپس اشکهایش باشم!

خدایا فقط یکبار

فقط یکبار مرا عاشق کن!

دل من تنگ است برای عاشق شدن و خسته است از اینهمه تمنا!

دلم خیلی زود میگیرد این روزها و روزهای قبل تر هم تو میدانی که اینطور گرفته بودو

کافی است اینهمه تنفر! من عشق میخواهم !

دوست داشتن میخواهم

خدایا من یک احساس خوب میخواهم

بهانه ی زندگیم را گم کردم !

هرچند تو میدانی هرگز پیدا نبوده !!!

 

 

 

از کجا شروع کنم؟

 

                         از خدا ، از تو ، از خودم؟

افسوس که این واژگان چقدر حقیرند

و آه...

         که حقیقت به مثابه دریا وسیع است .

حقیقتی که از آن میگویم

                                  در میان من و تو

                                                         در میان ما و اوست!

این نیست آن افق

سخن در هیاهو ، درمیان هاله ای ابهام

آری !

در وجود من و توست .

در صدای نفس پائیز است .

در میان های های پرعروج یک قناری

                                                   در قفس

و حضور یک نگاه خالی از عشق

                                             به بهار من و توست

شاید از دید من و تو یک نگاه صادقانه

به تمام جود دنیاست

شاید در فکر گروهی

                             رویش هندسی یک گل سرخ

                             اغنای خسته ی یک سرو پیر

                             از هجوم وحشی یک زندگی است

نه ، به خیالم حقیقت این چنین پیچیده نیست.

در حقیقت واقعیت یک نفس ، پرواز است

                            یک بغل آزادی است

                            در سکوت ، فریاد است

 

                            در زمستان گرماست

واقعیت پرتویی است از آن افق نزدیک

 

                                     آن افق نزدیک

 

                                    این حقیقت

 

                                     همان چیزیست که به دلیلش من و تو و گل سرخ اینجائیم!

 

 

بی دلیل خاصی اینا رو اینجا نوشتم، چون جایی جز اینجا واسه گذاشتن و نگه داریشون ندارم.

 

ته نوشت:

1.همیشه سیصد و شصت و پنج روز رو بخاطر چند شب مهم می گذرونم  اولی به خاطر روز تولدم دوم شب یلدا سوم چهارشنبه سوری و چهارو لحظه ی تحویل سال نو..نوروز..... و فردا شب که یلداست....

2. تسلیت بابت از دست دادن بزرگ مرد ایت الله متنظری

3. این سختیا و مشکلات و کمبودهاست که زندگی رو قشنگ می کنه و گرنه زندگی زیبا نیست.