وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

آخــرینــــ حــــوا

۱.

گاهی انگار زیادی آدمها را جدی می گیرم . البته هر آدمی از اینکه جدی گرفته شود خوشحال می شود. اما همه خوشحالیشان را مثل هم نشان نمیدهند .بعضی ها آنقدر زیاد خوشحال می شوند که بی اختیار تصمیم می گیرند:تو را جدی نگیرند!   خب من با این خیال خودم را گول می زنم  و بازهم آدمها را جدی می گیرم.  تو چطـــور، خـودت را گـول مـی زنـی ؟؟؟؟!

۲.

چه حس خوبی ست گاهی این  close بودن ! شاید این اولین بار بود در زندگیم که توانستم بی آنکه با خودم قهر کنم و همه وجودم را بهم بریزم میان آشفتگی های ذهنم و ضربانهای نامنظم قلبم صلح آرامبخشی برقرار کنم. پذیرفته ام که جنگهای نابرابر این دو ( عقل همیشه کل و احساس همیشه بیدارم را می گویم ) در من تمام شدنی نیست. پس بهتر است با هیچکدامشان کلنجار نروم. هر کدام که دعوا را شروع کردند close  کنم و در Long shot  آن یکی قدم بزنم. مدتی که بگذرد هر دو سر براه می شوند. گرچه آنقدر سربراه نمی مانند که نفسی تازه کنم!



ته نوشت:

۱. اگه من حوا بشم  تو آدم میشی؟

۲. مخاطب ندارد.

۳. جواب سئوال منم بده بعد برو.

۴. عکاس: راضیه

۲۴ مین زمستان

بوی ترشیدگی اش سر تا سر بندرعباس را در بر گرفته . امروز صبح با دقت بیشتری به چهر اش نگاه کردم . وقتی می خندید چند خط چروک کنار چشمش و گوشه لبش نمایان می شد . چند تار موی سفید . شاید پیری و شکستگی زود رس صورتش نشانه از زیاد درس خواندن در کوچه پس کوچه های دانشگاه باشد ولی خوب کارنامه وی بیان گر این حرف ها نیست . بگذریم .  نمی دونم کی اون پسر بد بخت با اسب سفیدش می یاد تا خواهر منو با خودش ببره و مالکیت کل اتاق به اسم من بشه .




امروز صبح ساعت 9 صبح وارد سن 24 سالگی شد .

چون خودش پوشک بود من به جاش وبلاگشو آپ کردم .

تولدش مبارک .

من خواهرشم ...


خمس و زکات تون فراموش نشه

خودم بعد خوندن این متن خیلی چیزا اومد تو ذهنم،شما هم که می خونین لطف کنید و نظرتونو بدید، خواهشن نگین وبلاگم عالیه و  حرف نداره و باحاله و از این حرف های مفت. چون این جواب من نیست.... جواب من نظر شما راجع به متن پایینه. همین



-1حدودا یک قرن قبل قند از کشور بلژیک به ایران صادر می شد. به دلیل مسائلی که میان روحانیون  و یکی از اتباع بلژیک پیش آمده بود فتوای حرام بودن قند صادر شده بود و کسی قند نمی خورد. یکی از تجار که قندهایش رو دستش مانده بود به سراغ یکی از مراجع رفت و با تقدیم خمس و زکات مشکل را برای وی مطرح کرد. بعد از آن بر فتوای قبلی تبصره ای صادر شد که حرام بودن قند وقتی است که مستقیما در دهان گذاشته شود، اگر قند را پیش از گذاشتن در دهان در چای بزنید حلال می شود. …….هنوز هم بسیاری از افراد مسن بدون آنکه دلیل آن را بدانند ،قبل از آنکه قند را در هان بگذارند آن  را در استکان چای فرو می برند.

 

 -2در دهه 40 خورشیدی نوشابه های پپسی کولا وارد بازار ایران، شایعاتی مبنی بهایی بودن مالک شرکت توزیع کننده این نوشابه­­ها بر سر زبان ها افتاد و فتوایی مبنی بر حرام بودن خوردن پپسی کولا صادر شد. شرکت توزیع کننده که نمی خواست بازار را از دست بدهد خمس و زکات متعلقه را دو دستی تقدیم یکی از مراجع کرد تا تبصره ای  بر این فتوا نوشته شود که خوردن نوشابه های پپسی با شیشه حرام است اگر در لیوان ریخته شود حلال می گردد……

 

3 در دهه 50 خورشیدی ماشین های لباس شویی وارد بازار ایران شد. خانواده های ایرانی که به احکام دینی پایبندی زیادی داشتند حاضر به خریداری این محصول نبودند چون به اعتقاد آنها آب  موجود در محفظه این ماشین کمتر از حد شرعی آب کر (سه وجب طول، در سه وجب عرض، در سه وجب ارتفاع) است و نجاست لباس ها را از بین نمی برد  اینبار تاجر مذکور خودش پیش قدم شد و با تقدیم خمس و زکات توانست فتوایی  بر کر بودن آب لوله کشی شهر که به  دستگاه لباسشویی می ریزد بدست بیاورد

 

 *مدت ها است که فتوا ها مراجع اثر خود را از دست داده اند و در عوض نهادهای دولتی فتوا های موثر صادر می کنند.

 

 - 4چند سال قبل تیر آهن های چینی وارد گمرک های ایران شدند و اداره استاندارد فتوا داد که این تیر آهن ها غیر مقاوم هستند و نباید وارد بازار شوند. همین امر باعث گرانی بی سابقه آهن در بازار کشور شد. تاجری که از چین آهن وارد کرده بود به سراغ رئیس محترم استاندارد رفت و مانند اسلاف خود وجهی را در قالب خمس و زکات (یا چیز دیگری شبیه به باج) به ایشان تقدیم کرد و به فاصله چند ماه مشکل تیرآهن های مانده در گمرک حل شد و روانه بازار شدند.

 -5 مدتی قبل شرکتی به نام تجاری محسن برنج های هندی را در بسته بندی های با برند خود وارد بازار کرد و با تبلیغ گسترده توانست بازار کشور حتی استان های گیلان و مازندران که در آنها برنج کشت می شود را تسخیر کند. این برنج ها  قدری مشکوک  بودند چون در هر دمایی که پخته می شدند بازهم به هم نمی چسبیدند.  باتوجه به وجود نشاسته درون برنج چنین چیزی قدری عجیب به نظر می رسید. یک نفر بیکار در مرکز تحقیقات برنج  برای پی بردن به راز این برنج ها آنها را در یکی از آزمایشگاه های  وابسته به مرکز استاندارد آزمایش کرد و در آن مواد سمی خطرناک مانند آرسنیک و سرب مشاهده کرد. این خبر رسانه ای شد و تبلیغ برای این برنج ممنوع شد. و عده ای  تقاضای جمع آوری این برنج از بازار را داشتند. مالک برند محسن مقدار متنابهی خمس و زکات (یا هر اسم دیگری که شما روی آن می گذارید ) را تقدیم رئیس سازمان استاندارد کرد تا او نه تنها شخص بیکاری که این برنج ها را آزمایش کرده بود توبیخ کند بلکه قهرمانانه از سلامت این برنج ها دفاع کند. حتی خود هندی ها هم اعلام کردند که برنج های صادراتی شان آلوده است اما  رئیس محترم استاندارد که می خواست وجه دریافتی اش حلال باشد هندی هارا دیوانه های متوهم دانست و خوردن برنج های هندی  را بدون اشکال اعلام کرد. (البته اگر همسر خود ایشان از این  برنج ها خریداری کند احتمالا بادریافت طلاق راهی منزل پدر شان خواهد شد) البته مالک برنج محسن راه رسم خمس و زکات دادن را به نیکی می داند . و نه تنها برنج های آن از بازار جمع نشد که توانست با تقدیم مقداری از این خمس و زکات به رئیس سازمان صداو سیما دستور العمل قبلی ایشان مبنی بر ممنوعیت تبلیغ برنج خارجی در رادیو و تلویزیون ( که در حالت جو گیری ایشان صادر شده بود) را ملغی کند و اکنون تبلیغات این برنج به صورت گسترده تر از سابق از رادیو و تلویزیون  پخش می شود.

 ………..و این داستان پرداخت به موقع خمس و زکات ادامه دارد

 

۴

خدایم!

اینجا، آنجا، همه جا

به جست و جوی تو بر آمده ام،

اما تو را نمی یابم!

متبرکم گردان

تا بیاموزم به فضای خاموش درونم روم.

احساسات شوریده، غرور، شهوت،

نفرت و طمع را از من بر گیر

و مرا سرشار از وجود خود گردان.


آی لاو یو خدا


ته نوشت:
1. دعا کردن برای بدست اوردن انچه می خواهی رضایت بخش است، اما هرگز چیز جدیدی به تو نمی اموزد.

2. اگر در آخر روز مثل سگ احساس خستگی کردی، احتمالا تمام روز مثل سگ غرغر کرده ای.

جواب دندون شکن

یک روز صبح رییس بدون اینکه متوجه باشد زیپ شلوارش را بالا نکشیده وارد شرکت شد. خانم منشی بلافاصله بلند شد و گفت: ببخشید رییس، آیا شما وقتی منزل را ترک کردید درب گاراژ رابستید؟ رییس که متوجه منظور منشی نشده بود به دفترش رفت و بعد از چند دقیقه متوجه موضوع شد و زیپ شلوارش را بالا کشید و به یاد جمله طعنه آمیزخانم منشی افتاد. سپس به بهانه یک فنجان قهوه، خانم منشی را به دفترش کشاند و پرسید: وقتی شما دیدید که درب گاراژ باز است آیا جگوار من را هم که آنجا پارک شده بود دیدید؟ خانم منشی لبخندی زد و گفت: نه قربانندیدم. تنها چیزی که دیدم یک
مینی ماینر با 2 تا لاستیک کهنه بود

نمی خواهم گوسفند باشم


اخبار رو مرور می کنم، این سایت به اون سایت، از این شبکه به اون شبکه، اعصابم ریخته بهم، بغض دارم و دلم شور میزنه، دارم موهامو دونه دونه می کنم، نمی دونم چه جوری حرفمو بزنم ولی بخدا خسته شدم، این شاهین نجفی هم داره میروه رو اعصابم، با هر کلمه ش دارم کفری تر میشم....

و هر کلمه شو زیر لب تکرار می کنم....صبح بلند شد از خواب و  تو آینه خودشو دید که شده بود عینه یه جنازه که خیلی وقته مرده بود  اون زندگی نکرد فقط  زنده بود... ندااااااااا

حق گرفتنیه، نا حق میره و حق می مونه، آره من خرم نمی فهمم هیچی رو .... اما من تو رگام خون نسل وحشی که به اون که داری می گی اعتقاد نداره.






ته نوشت:

۱. من در دیارم کسانی را دیدم که دین خدا را چوب میزنند به قیمت دنیایشان

۲. همون ایرانم

۳.گفتگو با خدا  حتما بخونید

شبی برای دوره هم بودن

یلدا

یادمون باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که لذت دقایقی بیشتر به هم اندیشیدن را بایدجشن گرفت.

تپشهای قلبم را به باور خاطره هایم پیوند می زنم ،
و سرزمینی را که همزاد با خاک است و کهن تر از تاریخ ، برای نوباوگان خاک و تازه به دوران رسیدگان تاریخ زمزمه می کنم .
زمزمه می کنم که :
من از نسل شب شکنان روزگارم ،
من از نسل نورآفرینان پاک ،
از سلاله پاک آریائیان بردبارم ،
منم میراث هزار ساله زمین ،
همان ازشرق تا غرب گسترده آغوش ،
همان پیام آور مهر و دوستی ،
همان گرفته در فش آشتی بر دوش
نه خود ستیزم ، نه دیگر ستیز
مرا و یادگاران مرا به نیکی یادآر
که یادگار یادگاران من ، همه شادی است و شادمانی ؛

شب است و گیتی غرق در سیاهی
شب بلند است و سیاهی پایدار ، ولی
باور به نور و روشنایی است ،
که شام تیره ما را ، از تاریکی می رهاند
و از دل شبهای یلدا ، جشن مهر و روشنایی به ما ارمغان می رساند

تیرگی هاتان در دل نور خاموش باد ،



ته نوشت:

1.یلدا معدود شب هایی هست که برای آمدنش لحظه شماری می کنم، خونمون دوباره شلوغ میشه و فال قهوه و فال حافظ و هندونه و آش و یاد قدیما، این وسط تنها جای  بی بی خالیه و دلم براش تنگ،  این سومین یلدایی هست که اون با ما نیست، دلم برای قصه هاش، دلم برای عیدی هاش تنگ شده.

2. قاعدتا این پست باید شب یلدا گذاشته میشد ولی من این کارو نکردم با اینکه دیروز نوشتمش، باید یه فرقی می کرد با بقیه.