وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

ختمــــ قائلهـــ

بحث و همین جا تموم می کنم و نمیخوام ادامش بدم...این به این معنی نیست که حرفم و عقیده ام رو پس می گیرم نه!.... 

حرف چوک نابن صاحب وبلاگ پیسک دل به دلم نشست و اون بود که حرف دل منو زد.

                                     ... مرسی..... 

و ازش یاد بگیرید که حرف منطقی یعنی چی....






ته نوشت: 

1.  متن نوشته ی چوک نابن راجع به برکه

2. آهنگ دست بکش، از "کما" یه واقعیت راجع به بندرعباسه شاید خیلیا شنیده باشینش و من می زارمش تا دانلودش کنید و ببینید که چقدر راست میگه....

3. واسه دانلود اینجا کلیک کنید.

بُرقعـــــ نقابیــــ برایـــ امرار معاشــــ

روزنامه صبح ساحل روز دوشنبه۱۲ بهمن ۱۳۸۸ در صفحه نخست خود پیکر یک بُرقع پوش در حال نمایش را منتشر کرده است و مرا واداشته است تا مراتب افسوس خود را بیان کنم و یادآوری نمایم که ما مردمان خطه ی جنوب همگی فارس بوده ایم و هویت و نشانی ما پارسی بوده است و نشانی از عرب نداشته ایم. برقع از نشان ایرانیان نبوده است همین طور که برای ادای کلمه بُرقع باید بادی پر حجم در گلو هم باندازیم و بعد از اینکه این نماد نا مبارک پا به این خطه می گذارد بندری ها که ق نداشته اند و یا گلوشان آنقدر پهن و کلفت نبوده ق را ک یعنب بُرکه نامیدند. درست نمی دانم از چه سالی این حربه شیطان به این خطه انداخته شده است و تعداد اندکی هم از ساحل نشینان به این بیماریه بُرکه پوشی مبتلا شده اند. البته کسانی که که در محلشان باد های گرم و سوزان تابستان می وزید احتمالا کسانی بودند که از ان نوع پوشش که ( برکه های بزرگ گلَنَگی ) استفاده کرده اند و تعداد اندکی هم از بانوان متمول با آوزیزان کردن حلقه های طلا به بند برکه ی خود به مردم افاده می فروختند و این نوع برکه ها تنها یک باریکه پارچه ای دور تا دور دایره صورتشان را احاطه می کرد و هر چه فاصله آبادی ها  از دریا دور تر می شد با این برکه ها مردم آشنا نبودند و از زمانی که آموختن سواد برای مردم اجباری شد ( حداقل 80 سال پیش ) و دختران و بانوان پا به مدرسه ها و اداره ها گذاشتند برکه پس زده شد اما وقتی پدیده بیکاری در ایران افزایش یافت و بیکاران سایر استان ها نیز به این بندر آمدند و بیکاران برای کسب درآمد خود به بازار قشم روی آوردند و استعمار کالای قاچاق و نوعی بردگی و برده داری نو در استان به وجود آمد ( برقع عربی ) بهترین وسیله بود که قاچاقچیان از آن استفاده کنند و در پی آن از بانوان استان و حتی شهرستان های دیگر در پشت برقع به قاچاق کالا مشغول شدند و شبکه وسیعی در ایران به کمک این برقع ایجاد شده است .

و اگر بُرقع را یک معضل بدانیم ساده لوحی کرده ایم چرا که نمایش دهندگان برقع پوشی دست به یک استعمار فرهنگی وسعی زده اند تا برای استعمار اقتصادی خود نهادینه کنند و از سویی چون برقع نمادی از عربیت است برای تمامیت ارزی کشور زیان بار است. سرزمینی که چندین هزار سال به سرزمین خلیج فارس شناخته می شود به عربهای مست و بی هویت جرات داده ایم تا سخن نامربوطی بگویند و ما را به خشم آورند .

ما ایرانی های دلیر و هنرمند و دانش پژوه چرا برکه را نماد سرزمین خود قرار دهیم و با نمایش آن ببالیم .

هر گاه برقع را پس زدیم و به سرزمینشان فرستادیم بردگی زنان و مردان استان از استعمار اقتصادی و فرهنگی رها نیده ایم و خود اختیار همه چیز را به دست گرفته ام .


دیگر اینکه هنر چتربازی که یکی از هنرهای ردان شجاع و رزمندگان است به کسانی داده اند که زیر پوشش بُرقع به دزدی و قاچاق کالا اشتغال دارند و کسانی که به بُرقع می بالند هدف دشمن را دنبال می کنند.

                                                                          فرخنده پیشدادفر 1388/11/13


ته نوشت:

1. خانم فرخنده پیشدادفر یک از نویسنده های قدیمی بندرعباس هستند که 7 جلد کتاب دارند و تمامی مطالب کتاب هاشان در سازمان یونسکو دارای کد می باشد.

2. منتقد می گه برقع  حجاب خواهران و مادران ما هست. من می گم بندریا جلویل داشتن یا لیسی اون حجاب نیست؟ که حتما باید یه چیزی رو صورتشون بزارن تا بشه حجاب؟  اسلام خودش گفته قرص صورت بیرون باشه حالا برقع شد حجاب؟

3. به این مدافع برقع یکی بگه که اون چیزی که انداخته بشه روی صورت مال عرباست.

4. اگه کسی مخالفه حرف منه لطفا با سند و منطق حرفشو بزنه و گرنه فحش می دم.

بازیـــــــــ

یه بازی آنلاین خیلی باحاله حتی از تراوین بیشتر کیف میده..... به امتحانش می ارزه.....




clipe

دوباره کلاس زبانمو شروع کردم و دو هفته پیش امتحان پایان ترم داشتم، بعد از اون سوتی قشنگم تو امتحان شفاهی اصلا فکر نمی کردم از 40 نمره ی امتحان بتونم 37  بگیرم.....

داشتم تو ایمیل هام می گشتم و اونایی که موضوع جالبی داشتن رو واسه خوندن انتخاب می کردم یه متن انگلیسی به پستم خورد که خیلی جالب بود واسه من  برای همین گفتم که اینجا بزارمش هم بمونه واسه بعدن خودم که مطلبه دم دستم باشه و هم کسایی که اینجا سر می زنن ازش بی نصیب نمونن.


Oh so true....

 

When Love Fades.... THIS is sooo TRUE!!!!!

A man was sitting on the sofa watching TV when
he heard his wife's voice from the kitchen.

"What would you like for dinner Love ?
Chicken, beef or lamb?"

He said, "Thank you, I'll have chicken."

“Fuck You.You're having soup.
 I was talking to the cat.”
 

ته نوشت:
1. تو امتحان شفاهی بعد کلی سئوال و پرسش استاد بهم گفت که من چند تا سئوال ازش پبرسم، منم ازش پرسیدم
سئوال اول این بود how old are you اونم جوابمو داد. بعد ازش پرسیدم are you married اونم گفت No  منم گفتم It's GOOD.
2. طفلی شوهره دلش خوش بود که زنش تحویلش گرفته
3. clipe به زبان سوئدی یعنی خفه شو


عشق و دیوانگی

 

در زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند، آنها از بی کاری خسته و کسل شده بودند.

ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت بیایید یک بازی بکنیم مثل قایم باشک.
همگی از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا فریاد زد، من چشم می گذارم و از آنجایی که کسی نمی خواست دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم بگذارد.
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشم هایش را بست و شروع کرد به شمردن .. یک .. دو .. سه .. همه رفتند تا جایی پنهان شوند.
لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد، خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد، اصالت در میان ابرها مخفی شد، هوس به مرکز زمین رفت، دروغ گفت زیر سنگ پنهان می شوم اما به ته دریا رفت، طمع داخل کیسه ای که خودش دوخته بود مخفی شد و دیوانگی مشغول شمردن بود هفتاد و نه … هشتاد … و همه پنهان شدند به جز عشق که همواره مردد بود نمی توانست تصمیم بگیرید و جای تعجب نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است، در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید نود و پنج … نود و شش. هنگامی که دیوانگی به صد رسید
عشق پرید و بین یک بوته گل رز پنهان شد
دیوانگی فریاد زد دارم میام. و اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود و بعد لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود، دروغ ته دریاچه، هوس در مرکز زمین، یکی یکی همه را پیدا کرد به جز عشق و از یافتن عشق ناامید شده بود
حسادت در گوش هایش زمزمه کرد تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او در پشت بوته گل رز پنهان شده است.
دیوانگی شاخه چنگک مانندی از درخت چید و با شدت و هیجان زیاد آن را در بوته گل رز فرو کرد و دوباره و دوباره تا با صدای ناله ای دست کشید عشق از پشت بوته بیرون آمد درحالی که با دستهایش صورتش را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد شاخه به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند او کور شده بود! دیوانگی گفت من چه کردم؟ من چه کردم؟ چگونه می توانم تو را درمان کنم؟ عشق پاسخ داد تو نمی توانی مرا درمان کنی اما اگر می خواهی کمکم کنی می توانی راهنمای من شوی.
و اینگونه است که از آنروز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره همراه اوست! و از همانروز تا همیشه عشق و دیوانگی به همراه یکدیگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشند...

آزادیــــــــــ ــــــــ ـــــ ــــــ

گفتی که یک دیار هرگز به

. . . . . . . . . . . . .ظلم و جور نمی ماند

. . . . . . . . . . .برپا و استوار

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . هرگز! هرگز!



تـــ مثلــــ تلخیـــ سئوالـــهایـــ بیـــ جوابــــ

چرا باید همیشه و همیشه ته فنجون قهوه ی من یک علامت ؟باشه.....