وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

عیدیـــ منــ یادتــ نرهــ...!!!





امسالم چه الکی و چرت و بی خود گذشت.....

از این شعر و ورا که همه می گن واسه سال جدید بلد نیستم بگم، فقط می گم دلم می خواد تمام اونایی که دوسم دارن به تمام آرزوهاشون برسن، و اینکه خدا هم همیشه اونا رو دوست داشته باشه و مواظبشون باشه، و اینکه دوست دارم این سالی که اومده واسه همشون سالی باشه پر از پول حلال واسشون، غیبت نکنن، دروغ نگن، و خودشون باشن.

و اونایی هم که منو دوس ندارن واسم مهم نیست هر کاری که دلشون می خواد بکنن رو برن بکنن به من چه که خوب باشن یا بد.

و اینکه از خدا می خوام که مواظب اون چندتا دونه دوستم که دارم باشه. یکیشون مراقبت خیلی لازم داره آخه کمی کله خره، یکیشون هم یه کم حوصله و پول بیشتر از بقیه بهش بده چون منم کمی بیشتر از بقیه دوسش دارم. و یکی هم هست که یه ذره از بقیه ساده تره بهش راه راست رو نشون بده یه جورایی یه تلنگری لگدی تی پایی چیزی بهش بزن تا مخش بیاد سرجاش و در آخرم منو هم فراموش نکن.

خدا خیلی تصمیم ها واسه امسالم دارم کمکم کن و گاهی تلنگری اگه داشتم هدفمو فراموش می کردم.

عید امسال و کمی حوصله به خرج دادم تو تزیین سفره هفت سین و چندمانش، تو لباس پوشیدن و نوع آرایشمم کمی وسوس به خرج دادم تا امسال سالی برام باشه بدون تنبلی و بی حوصلگی.

خدایا چنان کن سرانجام کار که تو خشنود باشی و ما رستگار.




ته نوشت:

1. دلم برای دوستای خوبم اعظم و محبوبه و مهسا و سمیرا و خدیجه و راحیل و آناستازیا تنگ شده. خدایا اونا رو سربلند و موفق کن هر جایی که هستن.

2. بهسان و احسان هم دوستای خوب و با معرفت من هستن در همه حال حفظشون کن و کمکشون کن که بهتر و راحت تر راهشونو انتخاب کنن.

3. خدایا به یه بنده خدایی هم صبر و حوصله ی بیشتر و استقامت بده برای تحمل من و مهربونترش کن و کمی پولدارتر.

4. مامان و آبجی کله خرمو هم سلامت نگهشون بدار.

5. راستی عیدی من یادتون نره؟ بگید اگه دوست واقعی تون بودم چی بهم عیدی می دادین؟

6. همین. مرسی خدا، آی لاو سو ماچ خدا.

۴ شنبهــ سوریــــ

چهارشنبه سوری بدون ترقه.... فکرشو کن...



ولی در کل خیلی خوش گذشت، چشم همه اونایی چش ندارن ببینن که ما خوش باشیم بترکه







ته نوشت:

1. بازم دیروز امیرمحمد آتیش خاموش کن معرکه بود.

2. هرکی گذری از اینجا کردو خواست نظری بده لطفا آخرشم بگه دوست داره سال آینده چجوری باشه واسش.

3. پست فرت.

کودکـــ درونــــ


وقتی میاد خونمون از اول حیاط داد می زنه زن واسم بادکنک بیار، سی دی بیار که من اومدم م م م م و با صدای بلند  می پره تو خونمون و یا دوچرخه شو میاره می گه بپر بریم چرخ بزنیم زن ن ن ن وقتی واسش فیلم میزارم که ببینه بهم می گه آفرینن ن ن به این می گن زن....

جمعه تولد 8 سالگیش بود.



ته نوشت:

1. امیرمحمد واقعا کودک درونه منه که به صورت یه موجود زنده کنار من زندگی می کنه و بهم یادآوری می کنه که دنیا اونقدرام که فکر می کنم زشت نیست.

2. وقت گذروندن با اون واقعا مفرحه.

3. دوسش دارم خیلی زیاد.

ها؟

چــرا، وقتی پای استدلالمان می لنگد با فریاد می خواهیم طرف مقابل را قانع کنیم؟!








ته نوشت:

۱. این واسه جواب به همه اونایی هست که جای فکر کردن و درست حرف زدن از روی عقل فقط حرف مفت تحویل من دادن تو این چند وقت مخصوصا وبلاگ جمکو .

با من دوستــــ میشیــــ؟

دوست داشتن و دوست داشته شدن حس بسیار بسیار قشنگیه، یه حسی که اصلا نمیشه توصیفش کرد. فقط اونایی که حسش کردن می دونن من چی میگم. این حس یه ارامش خاصی بهت میده، مث اینکه داری رو ابرا راه میری و همه چی واست قشنگه و اسونه حتی مشکلات و سختیا، حس می کنی کسی هست که پشتت وایسه و تو کمکت باشه.

و تو حاضری براش هر کاری کنی، هر کاری، که خوشحال باشه و خندون، نازشو می خری، نازشو می کشی......

و به هر سازش می رقصی و خواسته هاش برات اولویت دارن و به خودت می قبولونی که اون همه چیزته و بدون اون یه اسب افسار گسیخته می مونی و سر خواستنش با بابا و مامان و حتی روزگار هم می جنگی.

ولی

یه روزی یه جایی یه وقتی یه لحظه ای اون زمانی که بهش احتیاج داری و اون باید بیاد مردونه عشقشو بهت ثابت کنه، جایی که اون باید نشون بده که لیاقته دوست داشتنتو و خوبی های نا تموم تو رو داشته و واسه شخصیت تو ارزشی قائل بوده....

اون خیلی راحت و اروم و بدون غم و غصه ای می زنه تو راه گوزت و خیلی قشنگ قهوه ایت می کنه و یه سیفون هم خرجت می کنه.

بعد تو میمونی و یه عالمه حرف نگفته تو دلت، تو می مونی و دردی که تو سینه داری، تو میمونی و نفسی که تو سینه جا واسش تنگ میشه، تو میمونی و یه ذغال که سر دلت شروع می کنه به سوزوندن تو که تا اون ماحتت رو می سوزونه.  تو میمونی و یه شرمندگی واسه خودت که چرا؟ چرا اون همه خوبی واسه کسی که حتی واسه خاطره های خوبی که با هم داشتین ارزشی قائل نشده، واسه کسی که حتی واسه ی اون رابطه ی قشنگ تره خورد نکرده.

و باخودت میگی خدا آخه چــــــــــــررررراااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!

سرت از درد در حال ترکیدنه، مخت گوزیده ه ه، همش با حرف اون لیاقت نداشت سعی در اروم کردن خودت داری، ولی راه حلی پیدا نمی کنی....  موندی تو کاره خودت

ولی اون دوباره میاد و با یه توجیه خیلی ساده خرت می کنه و تو هم چون هم دوسش داری و هم عاسقشی  همه چی رو مث روز اول شروع میکنی....

و تو دوباره شروع به خر شدن می کنی....





ته نوشت:

۱. این سرنوشت من نیست. ولی میشه حسشو درک کرد.

۲. شما جای این دوست من بودین چیکار می کردین؟

۳. من شخصا موهاشو می کشیدم.

نشخوار مغزیــــــــــ

وقتی که می رم تو تختم تا بخوابم اون موقع هست که تمام فکرا و اتفاقات افتاده توی روز میاد تو ذهنم و ذهن شروع می کنه به حلاجی و نشخوار کردن اونا انگار نه انگار که وقته خوابه، کلی حرف میاد تو ذهن واسه نوشتن، موضوعاتی که باید نوشته بشن تا بمونن و یه روزی یادآور اون خاطره یا حادثه بشن.

این چند وقت که بیکار بودم و خونه نشین اعصابم بد قاطی کرده بود( هنوزم همینطوره). روزها کش اومدن و تمومی ندارن، برنامه ی زندگیم بهم ریخته و من ناتوان از یه برنامه ریزی ساده واسه گذروندن این روزهای کسل آور، حتی حوصله ی دوستان و عزیزان رو هم ندارم. تا منو می بینن یادشون میاد که بپرسن:


درست تموم شد؟ دیگه نمی خوای ادامه بدی؟ شوهر نکردی؟ خواستگار نداری؟ کار پیدا کردی؟ پس کار قبلیت چی شد؟ اومدی بیرون؟ چرا؟!!! مگه صاحب کارت چیش بود؟ کارت سخت بود؟ خب الان چی کار می کنی توی خونه؟ کمک مامانت میدی؟ خدا حفظت کنه، خیر از جوونیت ببینی! خواهرت چیکار می کنه؟ سرکاره؟ کجا؟ کارش چی هست؟ چقدر می گیره؟ بیمه هست؟ خب خدا رو شکر! به همین خواهرت بگو دست تو رم یه جا بند کنه! مامانت چکار می کنه؟ کتاب جدید نمی خواد بنویسه؟ چی داره می نویسه؟ راجع به چی هست؟ کی چاپ میشه؟ چقدر گیرش اومده سر این کتاباش؟ بابات کجاست؟ میاد ببینتتون؟ پول می فرسته؟ زن نگرفته؟ الان کجاست؟ عمه و عموهات چی اونا زنگ می زنن؟ نمی خوان بیا ایران؟ شما نمی خواید برین پیششون؟خب... خاله هات چی نمیخوان بیان ایران؟ شما چرا نمی رید اونجا؟ بهشون بگین دعوت نامه بفرستن ببرنتون! دختراشون اونجا چیکار می کنن؟ شوهر کردن؟ پسر اون خالت چی؟ زن نگرفت؟ نمیخواد بیاد تو رو بگیره؟


بعد که جوابشونو گرفتن خداحافظی می کنن و میرن.....

بعدش تو می مونی و خودت و خودت و باید خودتو آماده کنی تا یه فیلم سینمایی دو قسمته بشنوی از جوابای که دادی و اونا فیلم ساختن باهاش.

وقتی آدم بیکار باشه و ندونه که باید چیکار کنه مخش آب می کشه و میشه چیزی که بهش میگن آی کیو در حد ماهی. من الان اونجوری شدمو تمرکز ندارم، حافظه به شدت تحلیل رفته...و بد فرم هنگه....

دلم مسافرت می خواد و فلوس لا موجود، دلم کار می خواد، دلم هیجان میخواد، دلم یه چیز تازه ی غیر تکراری می خواد.



ته نوشت:
1. دلم هوای برفی رو کرده وقتی که پاهامو بزارم روی برف و پاهام از سرما کرخ بشه
2. دلم میخواد سر به تن بعضیا نباشه.
3. دلگیر نیستم، دلم شکسته...

عکســــ خانوادگیـــــــ




عکس سوزی و بچه هاشه....اون لکه ها کنار ظرفم اثار بجا مونده از یک دعوای خونین.....