وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

یکی کمک کنه

نمی دونم چم شده، یه جورایی حس می کنم یه چی گم کردم، سردرگمم و خسته، خسته از لحظه های تکراری، از روزهای کسل کننده، دلم برای گردش و تفریح با دوستام تنگ شده، و اون جیغ جیغ ها و کل کل با فوزیه( عصب خان کلاسمون) رو دوست دارم معصومه و راضیه و باقی بروبچ رو ببینم، کاش فرشته خدا بیامرز نشده بود اون پایه بود واسه تفریح و کرم ریختنای دخترونه.
بازم خدا خیر بده به زهرا که هنوزم میاد و بهم سر می زنه و بازار غیبت و داغ می کنه وگرنه من مرده بودم تا الان.
دوست دارم بازم برم مسافرت ولی این دفعه یه جا که برف باشه، خنک باشه و کلی درختای دراز که تا اسمون رفتن و من هی درختا رو نگاه کنم و بگم خدا عجب درختای درازی ساخته ها.
یعنی میشه دوباره برم شیراز و با محبوبه و اعطم بریم باغ ارم کرم بریزیم و به ریش مردم بخندیم؟ و اب انار بخوریم و من همشون بریزم رو شال سفیدم که دختر مدرسه ای ها بهش گفتن 500 تومنی .
دلم میخواد همکلاسیم مصیب احمدی رو دوباره ببینم، دلم براش تنگ شده؟ چراشو هم نمی دونم. خیلی خوش تیپ بود. یادش بخیر وقتی تو وبلاگم از ریشش نوشتم رفت ریشاشو زد، از کفش بدون جورابش نوشتم رفت جوراب پوشید، کاش همه مث اون حرف گوش کن بودن. دلم واسه احسان هم تنگ شده، اون الان زرقان درس می خونه اونم همکلاسی خوب من بود.... کمکم کرد پروژه گرافیکم بسازم ، و خیلی جاها تو درسا کمکم کرد. این دفعه که داشتم از استهبان می رفتم شیراز تو اتوبوس دیدمش کلی ذوق کردم. کاش دوباره ببینمش...
دلم واسه صدای خانم مشکبو هم تنگ شده و تیکه هایی که بارمون می کرد و اقای بذرگر که به اکیپ ما می گفت گروه نیو یورکی ها....
تو بازار تنها جنسی که موجوده چنیه که فروشنده های بی وجدان اونا رو با قیمت های گزافی می فروشن، امروز با یکی از اون کفشها که با قیمتی در حد ک**ن سوزی راه می رفتم تقریبا 11 صبح بود با اون کفش داغی زمین و سنگ های رو پیاده رو رو حس می کردم یه لحظه توهم اینکه کلن کفش پام نیست بهم دست داد  واسه همین یه لحظه ایستادم و چک کردم بله کفش پام بود ولی داغی زمین و حس می کردم، اینم شد کفش اخه؟
این بازی خانوارزم شده قوز بالا قوز نه دلمون میاد ولش کنیم و بی خیال بازی بشیم نه دلمون میاد بی خیال زندگمون بشیم  انداخته منو از زندگی از صبح که بیدار میشم صبحونه ناهار شامم هم جلو مانیتور میخورم که مبادا یکی حمله کنه من نباشم و سربازام کشته بشه، اینم شد زندگی اخه؟
بازم کله م پره حرفه، پره مشغولیت، پره فکر خنک



ته نوشت:
1. این شیرکاکائو دامداران هم خوشمزه ستااا