وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

امشب

این یلدا هم گذشت به شادمانی ، آیا یلدایی دیگر تو با منی؟

Winning is easier to forget

انقدر کم اوردم که ترجیح دادم برای تجدید قوا روابطمو با دوستام کم کنم ، تنها رابطه شده اومدن اونا به خونه ی ما، میان حرف می زنن و می رن و من فراموش می کنم ، مدتهاست فراموش کردم سپردن چهره ای را به ذهنم و یا اسمی را به خاطر و یا خاطره ای را به یاد، از یاد بردن آسان تر است. 

تَپَــ2

راجع به اون همکارم که در پست (تَپـَ ) صبحت کرده بودم؟ یادتونه که!!!!!؟؟ حدود دو ماه پیش کیفشو زدن یک میلیون تومان پول نقد و حدود یک میلیون و هفتصد و یا هشتصد هزارتومان هم فاکتور های شرکت توش بود، بردن آقا جان بردن خیلی خوشگل تُپُل هم بردن، این همکار گرامی همون روز (مردیکه ی گنده)...زده بود زیر گریه؟؟؟؟؟ حالا این هیچ، وقتی اومد شرکت کلی دلداریش دادیم و گفتیم بهتر که خودت طوریت نشد عیبی نداره، مدارک ها رو میشه گیر اورد و فاکتور ها هم که قابل گرفتنه دوباره می مونه پوله که حالا یه جوری حلش می کنیم ، پرو شده بود نمی رفت دنبال فاکتور ها که جمع جورش کنه ، می شست بیکار تو اتاق مهندس شرکت با تلفن حرف می زد ، خلاصه یک و نیم ماهی طول کشید تا با زور ما و جیغ و داد خانم حسابدار اون تعدادی از فاکتور ها رو اورد ، به من می گفت حواست باشه که مدیرعامل نیاد تا من با تلفن حرف بزنم و منم فقط نگاش می کردم و می گفتم خجالت بکش......

تَپَــ خان نتونست همه فاکتور ها رو جمع کنه یعنی تنبلی کرد و دویست هزار تومانش موند + یک میلیون تومن پول دزدیده شده که مدیرعامل وقتی دید که اون عین خیالش نیست گفت از حقوقش کسر.....

الانم دو هفته ای هست که از کار بیرونش کرده، هر چی بهش گفتیم بیا صحبت کن بگو جبران می کنم و این حرفا به گوشش نرفت که نرفت ، البته من این وسط حرفی نزدم هیچی نگفتم چون از قبل از من کینه به دل داشت به خطر پلیتیکی که بهش زده بودم و حالش تو قوطی رفته بود...(تو ته نوشت می گم پلیتیکمو) حتی ضمانتشو پیش مدیرعامل نکردم....سکوت کردم ، 

دو سه روز بعد مدیرعامل ازم پرسید تو نمیخوای ازش دفاع کنی؟ ضمانتشو کنی؟ فقط نگاش کردم و گفتم تصمیم باشماست پس من هر چی بگم فقط گفتم....نسشت و کل کارهای تنبل بازی اونو گفت و همه رو دونه به دونه شرح داد ، بعد اتمام جلسه به این نتیجه رسیدم که 50 ، 50 تقصیرا گردن هم مدیرعامله و هم  تَپَـ ...سره تونو درد نیارم خلاصه کلام اینکه ...همکار جدید مردِ کار کنیه و فعال و فامیلمونه......





ته نوشت :

1. من عادت دارم همیشه با خودم کیکی ، شیرینی ، میوه ایی می برم محل کار و تعارف همکارام می کنم ، این تَپَـ خان تقریبن حس کرده بود صمیمیه با من و منو با اسم کوچیک صدا می زد با تذکرات زیاد من هم از رو نرفته بود ، خوشم نمیاد کسی تو محل کار با اسم کوچیک صدام کنه ، تنها راه چاره که کسی هم جز خود تَپَـ نفهمه این بود که به تقریبن معاون شرکت بگم که دوست تَپَـ بودو فامیل من ...درستش کرد با اینکه تا چند روز اون با غیظ و قهر میومد تو اتاقو درو هم محکم پشت سرش می بست ولی به تخمم...اخرش درست شد.

2. الان به جز آقای مهندس شرکت و خانم حسابدار و اقای مدیر عامل بقیه عوامل  شرکت فامیل بنده می باشن که همیشه به خانم حسابدار و آقای مهندس شرکت می گم که حواستون باشه که شرکت داره فامیلی میشه درست کار کنید.....


مهمونی زورکی

دلم خواست این پست رو پاک کنم
به کسی هم ربطی نداره و جوابی هم به کسی نمی دم
همین.


خز


مُد شده دیگه...مردم واسه چرندیاتشونم وبلاگشونو رمز دار می کننــــــــــــــ







ته نوشت:

1 . دور از جون ماهی خانم خودم

2. منظورم کس دیگری ست