وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

عقده ی ریاست

ما یه سرپرست کارگاه داریم و یه جانشین سرپرست و اگه اونا نبودن یه عقده ایی میشه جانشین اونا....

رئیس و جانشینش قابل تحملن ولی اون مهندسه که در نبود اونا میشه رئیس ، همیشه کفر منو در میاره، مرتیکه دقیقن میره کارایی میکنه که رئیس انجام میداده...مثلن سوار ماشین اون میشه، همیشه تو اتاقش غذا می خوره و وقتی رئیس نیست میره تو اتاق غذا خوری دقیقن همونجایی که رئیس غذا میخورده غذا میخوره....

عاشق دستور دادنه ، رئیس هفته ایی یه بار از من گزارش کار می خواد اون مرتیکه هر یه ساعت میومد بالا سر من میگفت : اوضاع کار خوبه؟ اصن کار میکنی؟ چرا تو اتاقت نیستی؟

نه تنها من همه کارمندا ازش خوششون نمیاد

عاشق نامه زدنه حتا ساعت رفت و امدمونو با نامه به رئیس اطلاع میده و زیر آب می زنه کتبی....

ولی

امروز خاکش کردم اساسی......

دلم خنک شد....


حس من اشتباه نمی کنه ، هیچ وقت! هرگز!

یادمه ازش هیچ ذهنیت خوبی نداشتم ! و چندتا از دوستای مشترک منو متهم می کردن به بدبینی و اینکه قبل شناختن آدما درباره شون تصمیم میگیرم ،

ولی من به این حسم اعتماد داشتم که وقتی آلارم میزنه یعنی طرف یه جای کارش می لنگه.... بگذریم

به حرف دوستان گوش کردیم و رفاقتمونو شروع کردیم ،..... من ادامه دادم ، واسم مهم نبود که خوبه یا بد!

من دوست  موندم و حداقل یا حداکثر کاری که می تونستم بکنم این بود که توی رفاقت یه همراز و دوست صادقی باشم و بودم

حالا

همونایی که منو به بدبینی متهم میکردن، اونو رها کردن و حتا تو سایت های اجتماعی هم پروفایلشو بلاک کردن....

تا نبیننش ، حرفاشو نخونن و اعصابشون راحت باشه....

اونا به حرف من رسیدن بلاخره.....