ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 |
تو فکر تغییر شُغل م هستم ، اینجا که هستم درسته که خوبه و آرومه و حقوقهی هم که هست به نسبت جاهای دیگه بهتره ولی هیچ پیشرفت شُغلی توش نیست. من اگه ده سال هم همنیجا که هستم کار کنم بازم تو همون دفتر D.C.C. موندگارم . . .
هیچ چیزی به دانسته هام اضافه نمیشه ، و با وجود رئیسی هم که دارم مطمئنم کم کم پشرفت شخصیتی هم خواهم داشت....
خب اگه بخوام رو راست باشم با خودم اینه که من شغل الانمو دوس دارم ولی اون مردک رئیسم ، اونه که رو اعصابه و کوچیک و بزرگ نمیشناسه و اونجا رو واسم کرده جهنم.
بگذریم . . .
نمیخوام زیاد حرف بزنم چون غُرغُرهام زیاده ، کارمم زیاد و درساهم که اضافه شدن بهش،
کلن الان زمان گهیه تو زندگیه من، کلی تصمیمات مهم هست که باید بگیرم ولی هی دس دس میکنم ، چرا؟
نمیدونم . . .
گاهی وقتا میشه که آدم یه اسمو میشنوه و بعد از اون عاشق اون اسمه میشه و ممکنه اصلن صاحاب اسمه رو هم به خاطر نیاره
فقت عاشق اون اسم شه
برای همیشه
منم عاشق اسم هایی هستم که اولشون با مَه شروع میشه
و اولین بار هم سوم دبستان بودم که عاشق شدم، عاشق اسم مَه لقا ،
مَه لقا یه دختر سفید لپ قرمز توی کلاسمون بود که خیلی هم خوشگل بود. به خاطر اون اسمه چهره و شخصیت مَه لقا هنوز یادم مونده
و البته تمام اونایی که اسمشون با " مَهـ " بوده رو خوب یادمه.
و بعد از اون
مَه روز ، مَه شب ، مَهشید ، مَهزاد
ته نوشت:
1. قابل ذکر هست که اینجانب به هیچ وجه ممکن از اسم مِهرزاد خوشم نمیاد.
چقدر تصمیمات دارم واسه انجام دادنشون ، و جالبه که همیشه این تصمیماتم صاف میخوره به دوره امتحاناتم، که یا امتحانام به فنا می رن یا خودم با تصمیماتم.
این خود ما هستیم که باید شادی ها را بسازیم.
میدونی چیه؟!!!
همه ی حرفات تو ذهنم می مونه و و بعضی هاشون من لحظه لحظه دربارشون فک میکنم و اونا واسه همیشه مثه خوره میوفتن به جوونه من
و وقتی روزی حرفی میزنی خلاف اون حرف قبلیت / حرفت هرچقدر از رو عشق و علاقه باشه از طرف من فقت یه دروغ شناخته میشه / همین.!