وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

خوشبختی با طعم شاتوت

مجله تندرستی همشهری می خوانم و بستنی یخی کاله با طعم شاتوت گاز می زنم و مامان به من نگاه میکند و لبخند می زند ..... و من به خوشبختی ام در این لحظه فکر می کنم!




درگیری هایی با یک دروغگوی زرنگ

گاهی وقتا اتفاقایی می افته تو زندگیت که دسته خودت نیست و تو فقت تماشاگری ولی . . . همه کاسه کوزه ها سره خودت می شکنه و تو میشی آدم بده قصه...

من هنوز گیج و مَنگ حرفا و پافشاری های فرد ددروغگو هستم که با اینکه اقرار کرده دروغ می گوید سعی دارد طرف دیگه ماجرا رو با من وارد جنگ کنه.

چی میشه که حرفهای یکی می شود سند و دیگری دروغ محض؟

این روزهای من شده جنگ بر سر راست و دروغ حرف های یک ادم عقده ایی بدبخت . . . 

......




من ِ خوش خیال


از او شنیده بودم من واژه های احساس/ من اشتباه کردم او هم کمی ریا کرد...

آدم بعضی وقتا باید دُمشو بزار رو کولشو بی صدا قطع کنه همه چیزو . . .


خداحافظی بوق و کرنا نمی خواهد
خداحافظی دلیل
بحث
یادگاری
بوسه
نفرین
گریه
...
خداحافظی واژه نمی خواهد

خداحافظی یعنی
در را باز کنی
و چنان کم شوی از این هیاهو
که شک کنند
به آنچه به چشم دیده اند
به خاطره هایشان
و سوال برشان دارد
که به خوابی دیده اند تو را تنها!؟
یا توی سکانسی از فیلمی فراموش شده!؟

خداحافظی یعنی
زمان را به دقیقه ای پیش از ابتدای آشنایی ببری
و دستِ آشنایی ات را پیش از دراز کردن
در جیب هایت فرو کنی
و رد شوی از کنار این سلام خانمان سوز

خداحافظی
خداحافظی کردن نمی خواهد!

در طواف احساس من

این چند روز اتفاقات زیادی توی ذهنم مرور شدن، میان و میرن و من سعی در درک بیشترشون دارم، یه حس شک به همه ی اونا، فک میکنم که اونا معنی دیگه میدن و اون چیزی نیستن که به نطر می رسن، حرف ها، رفتارها و حتا محبت ها، اونقدر شکاک شدم که به کوچکترین اتفاقت شک میکنم و شروع میکنم به کندوکاوش تا چیزی غیر از اون چیزی که معنی میده ازش در بیارم، دقیقن خوره بی اعتمادی افتاده به جونم.

البته ریشه داره، وقتی کسی که بهش اعتماد داشتی از اعتمادت سوء استفاده میکنه و شروع میکنه به دروغ گفتن و جوری با مهارت این کارو میکنه که حتا فکرت به اونجا قد نمیده که مکنه دروغ باشه و روزی که به دروغ ها پی می بری ، خورد میشی و تیکه تیکه هات می ریزه رو زمین و جمع کردنشون دیگه امکان پذیر نیست.

بعد اون موضوع هست که به همه شک میکنی و همه واست حکم یه آدم دروغگو و حیله گر رو دارن مگر اینکه خلافش ثابت بشه. 

و من افتاده م تو این چاله ، بارها و بارها شده درست یه موضوع رو شنیده م ولی باخودم فک کردم تو همین حرف درست ، دروغی هست.

لبخندش، نگاهش ، محبتش ، دوست داشتن هایش ، و .... همه ی اینها مستعد این هستن که دروغ باشن و من میدونم که یه جای قضیه می لنگه و درست نیست،  فقط نمیتونم که ثابت کنم.

اینو احساس من بهم میگه و می دونم اون تنها کسیه که دروغ نمی گه.