وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

علف هرز رو نابود کن



همه ی آدمها خوبن، بد نداریم و فقط گاهی خوبی بیش از حد به شخصی باعث میشه خیال ورشون داره که این لطف مکرر وظیفه ست و همین خوبی بیش از حد، از اونا علف هرزی می سازه که ریشه در زمینی ندارن و منبع تغذیه اونا میشه زندگی ما... می پیچن دورت و تار می تنن و می مکننننننن از شیره جوون و همیشه هم طلبکار که چرا کمه!!!
تنها راه جلوگیری از این اتفاقا یاد گرفتن اینه که کمی فکر کنیم و " نه " گفتن رو یاد بگیریم و اگه کسی ماهی خواست ازمون، ماهیگیری رو بهش یاد بدیم نه اینکه هی ، هی، هی  با درخواست اون یه ماهی پرت کنیم جلوش ، چون اخرش مجبور میشید واسه کندن و از بین بردن اون علف هرز که چسبیده به زندگی تون تیشه به ریشه خودتون بزنید.
یکی از این علف های هرز بیست و پنج سال پیچیده دور زندگی ما و از شیره جوون ما زندگی میگذرونه و طلبکار هم هست و بیشتر میخواد و زشتی قضیه اینجاست که همه بدبیاری ها و اتفاقات ناگوار زندگی ما از وجود اون علف هرز هست اما زبانش دراز و  بزرگ خانواده ما خیلی راحت چشمشو روی این اتفاق بسته و اون علف هرز هم طلبکارانه به تار تنیدن دور زندگیمون ادامه میده، اما مدتیه که کمر بستیم به نابودیه اون علف هرز و سه شنبه(به امید خدا روز موعود هست که دستشو کوتاه کنیم از زندگی مون. 
تصمیم و کار سختی بود، کلی طول کشید تا همه رو همراه کردیم ، برام عین تیشه زدن به ریشه ست اما چاره ایی نیست برای رها شدن از گذشته باید پُل های پشت سر رو خراب کرد ...
همه اینا رو گفتم که بگم نزارید تو زندگی تون علف هرز بپیچه و از شیره جوونتون تغذیه کنند...

به بهانه روز دختر



دلم برای دخترانه های وجودم تنگ شده
برای شیطنت های بی وقفه،
بیخیالی های هر روزه،
ناز و کرشمه های من و آینه
خنده های بلند و بی دلیل،
برای آن احساسات مهار نشدنی،
حالا اما،
دخترک حساس و نازک نارنجی درونم چه بی هوا این همه بزرگ شده!
چه قدی کشیده طاقتم!
ضرباهنگ قلبم چه آرام و منطقی میزند!
چه شیشه ای بودم روزی،
حالا اما به سخت شدن هم رضا نمیدهم!
به سنگ شدن می اندیشم،
اینگونه اطمینانش بیشتر است!
جای بستنی یخی های دوران کودکی ام را
قهوه های تلخ و پر سکوت امروز گرفته است!
این روزها لحن حرفهایم اینقدر جدی است 
که خودم هم از خودم حساب میبرم...
در اوج شادی هم قهقهه سر نمی دهم!و تنها به لبخندی اکتفا می کنم!
چه پیشوند عجیبی است کلمه خانم!!!
همین که پیش اسمت مینشیند
تمامی سر خوشی و بی خیالیت را از تو میگیرد،
و به جایش وزنه وقار ومتانت را
روی شانه ات می گذارد!
نه اینکه تمامی اینها بد باشد،نه!فقط خدا کند وزنشان آنقدر سنگین نشود که دخترک حساس و شیرین درونم 
زیر سنگینی آن بمیرد!





پ.ن : متن بالا از تهمینه میلانی