وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

شهری از جنس زندان آزکابان

دو روزی مهمان نی ریز بودم، خاطراتی تلخ و شیرین برام زنده کرد

اصلا نمیتونستم هضم کنم این شهر هنوزم همون شهری بود که پشت سر گذاشته بودمش، تفکر مردمش ذره ایی تکون نخورده بود.

تصمی گرفتم واسه یکبار هم که شده اینجا خودم باشم و همرنگشون نشم، بزارم این دو روز بگذره و من  لذت بودن در هوای پاکش رو ببرم فقط، قطعا بودن در کنار آدمهایی که دوستشون داشتم برام زندگی  در اونجا رو آسون تر کرده بود. 

دیدن دوستانی که هنوز منو یادشون بود و دلتنگ دیدنم بودن منو به شوق می اورد.

اما تجربه ی کاری خوبی بود و باز دوباره گردنه های رشته کوه های زاگرس تا رسیدن به استهبان و ایج و دویدن میان درختان انجیرررررررر

من زندگی که دارم رو عاشقم