وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

ره آورد سفر به پایتخت

این چند روز ذهن و فکرم خیلی درگیره

بعد همایش ی که داشتیم تصمیم گرفتم شرکتمو عوض کنم، چیزهایی که اونجا برام ناخواسته پیش اومد منو مصمم کرد که اینجایی که هستم نمیتونه منو به اون خواسته هام برسونه، سرناسازگاری گذاشتنم شروع شده و با همه چی لج میکنم ، از همه چی ایراد میگیرم .

تمرکزم سخت شده، دو شغله بودن واقعا در توان من نیست اما شرایط ایجاب کرده که مسولیتی رو قبول کنم تا هیچ تصوری ازش نداشتم

کلمه مدیرعامل شدن همیشه برای من کلمه ی سنگین و دور از ذهنی بوده، حالا اما
یه پام گیر شغل مدیرعاملی و یه پام گیر شغل سابق خودم

میدونم آخرشم میرینم به این زندگیم