وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

تجربه جدید

خب

تو شرکت جدید مشغول به کار شدم یه دوره دو روزه واسه یاد گیری رفتم کرمان و تجربه ی خوبی بود، شناخت نسبتا خوبی راجع به بچه ها پیدا کردم، روحیات منا و سمیه رو فهمیدم، فهمیدم حرف دلاشون چیه ، اینکه درگیری ذهنی منم درگیری اونا هم بوده، فهمیدم البته هر کدوم ساز خودشون رو میزنن و از بخت بد هم چه بدآوازه

هم.ن بینابین آموزش ها حرف این پیش اومد که اگه قرار باشه بمیری و خبر داشته باشی چیکار میکنی، من تنها موردی که تو ذهنم بود اینکه ترجیح میدم کنار خانواده م باشم، پیش مامانم و بس

یعنی کار و بار و زندگی و پول در آوردن تعطیل و میرفتم بست می شستم کنار مامانم


دی عزیز تر از جان

چند روزی هست که درگیر کلاسای آموزشی کار جدید هست م و تمام ساعت هام پره، با دقت گوش میدم و نُت برداری میکنم، تولد مامان هم هست و گیر انتخاب کادو اون هم هستم

امسال دی ماه عزیزتر هم شده واسه م چون علاوه بر تولد خود مو مامان تولد یه اتفاق جدیده واسه م

بعد میگن چه اتفاقی