وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

هفت خود من



در آرام ترین ساعات شب ، همچنان که در خواب و بیداری بودم ، هفت خود من جمع شدند و آنگاه به آرامی به گفتگو پرداختند .

اولین خود گفت :
- همه این سالها را این جا ، درون این مرد دیوانه گذرانده ام . هیچ کاری انجام نداده ام ، جز آنکه روز هنگام دردش را تازه کردم و شب هنگام برایش اندوه آفریده ام . بیش از این نمی توانم سرنوشتم را ادامه دهم . می خواهم طغیان کنم.
دومین خود گفت :
- آنچه برای تو بود ، بهتر از من است برادر ،چون من خود شادمانی این دیوانه باشم . من خنده اش را می خندم ، بر شادمانی اش آواز سر می دهم ، افکار زیرکانه اش را با پاهایم که سه بال دارد پایکوبی کرده و برایش شور می آفرینم. بر من است که در برابر وجود غمگین خود طغیان کنم.
سومین خود گفت :
- و من چه !خودی که بار عشق و داغ عشقی ناشی از شهوتی سرکش و شوقی خیالی را به دوش می کشم ؟من ، خود عاشق پیشه هستم که باید در مقابل این دیوانه طغیان کنم.
چهارمین خود گفت :
- من در میان همه شما ، بدبخت ترین هستم ، زیرا چیزی جز تنفری زشت و انزجاری ویرانگر به من نداده اند. این منم ، خود توفانی ، کسی که در غارهای دوزخ زاده شده .باید به این دیوانه ،اعتراض خود را نشان دهم .
پنجمین خود گفت :
- نه ، من بدبخت ترین هستم . خود اندیشگر ، خود خیال پرداز ، خود گرسنگی و تشنگی ، خودی که محکوم است بدون استراحت ، در جستجوی ناشناخته ها و نا آفریده ها باشد. این ، من هستم که باید طغیان کنم.
ششمین خود گفت :
- و من خود فعال هستم ، کارگری بخشنده که با دستانی صبور و چشمانی آرزومند ، روزها را به تصویر می کشد و عناصر بی شکل را شکل های تازه و ابدی می بخشد . من هستم ، گوشه گیری که در برابر این دیوانه بی قرار طغیان خواهم کرد.
هفتمین خود گفت :
- چه عجیب است که شما همه می خواهید در برابر این دیوانه طغیان کنید ، زیرا هر کدام از شما سرنوشتی دارید که سرانجام به پایانش می رسانید . آه ... ای کاش می توانستم مانند یکی از شما باشم ، خودی که تقدیری دارد! اما من هیچ کدام را ندارم . من خودی باطل هستم ، خودی گنگ در کناری می نشیند ، بدون مکان و زمان درحالی که شما مشغول خلق دوباره زندگی هستید . ای همسایگان ! آیا کسی که باید طغیان کند شمایید یا من؟
وقتی هفتمین خود ، چنین گفت ، شش خود دیگر با ترحم به او نگریستند اما دیگر چیزی نگفتند .
همچنان که شب عمیق تر می شد ، یکی پس از دیگری با اظهار شادمانی تازه به خواب رفتند . اما هفتمین خود ،مراقب و خیره به ((هیچ)) که در پشت ((همه چیز)) است، باقی ماند