وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

قضاوت

خداوندا تو شاهد باش
میان قوم نامردان
قضاوت، مرگ انسانهاست
قضاوت، کشتن و اعدام احسان هاست
در این میهن
ز فرط غصه ها دیگر مرا لبخند می آید
نمی دانم چه باید گفت
از این نامردمی ها، من زبانم بند می آید
رفیق روزهای سبز پاییزی
بیا با من بر این بیداد ها فریاد کن، فریاد
اگر این است معنای قضاوت
درد و نفرین بر قضاوت باد
چرا این قصه هر جایش غم آلود است
خداوندا کجای دفتر عشقت
قضاوت، مرگ بهنود است
بیا دستم به دامانت
گلستان میشود آتش ز فرمانت
میان بهت نامردان
در این شبها، دل ما گشته مهمانت
نگیر احسان میهن را
سزای این کبوتر، حکم دارش نیست
به فکر جنگ با پروردگارش نیست
خداوندا کسانی با تو در جنگند
که میگیرند جان مردم ما را
نمی بینند فردا را
ولی ما در نگاهت دیده ایم این را
بت سنگی شبی از قصه ها گم میشود آخر
تمام خاک ایران سهم مردم میشود آخر