دلیل گریه هام
شاید واسه غربتیه که دارم ، شایدم واسه شستن
گناهام باشه ، نمیدونم احتمالاً هم به خاطر این
باشه که وقتی عظمت خدارو حس می کنم احساس حقارت می
کنم .
خدایی که تو
قلبم جا دادم ، از این نبوده که بخوام خلوت
تنهاییامو باهاش پر کنم ؛ خدا به خاطر این تو
قلبمه چون که بهش نیاز دارم ، مثل همه ی آدمای
دنیا ؛
می خوام وقتی اشک
می ریزم ، هر قطره اشک اسم
الله
رو روی گونه هام حک کنه ، می خوام وقتی اشک به
انتهای زندگیش می رسه رد پا بذاره و دوباره متولد
بشه.
دیروز وقتی داشتم
با هیبت از کنار زندگی رد می شدم ، فکر می کردم
زندگی همون خداییه که باید تو قلبم باشه ،ولی
اشتباه می کردم چون وقتی ازش گذشتم از چشمم افتاد
؛
بعد با کسی تا
جایی همسفر شدم ، خیال کردم دیگه حتما خوده خودشه
؛
ولی وقتی وسط راه
منو رها کرد فهمیدم که اینم نیست ؛
از اون روز به
بعد هیچ چیز و هیچ کس را با خدا اشتباه نمی گیرم
.
خدای من آنست که
روحش در من جاریست ؛ فقط اوست که گریه هایم را می
بیند ؛
او صدایم را می
شنود ، گناهان صغیره و کبیره ی مرا می بخشد ،
او را چه دوست
داشته باشم چه نداشته باشم دوستم دارد ، همیشه با
من است ،
خدایی که نزدیکتر از رگ گردن
به من است. خدایا رحمتت را در اشکهایم قرار
بده
|