همیشه این گونه است

همیشه این گونه است

آن گونه که ذهن میترکد  میپاشد  متلاشی میشود

قامت واژه حتی خم نمیشود

امااین بار  بگذار ببارم

 بگذار بگریم

فقط بگریم

نه شعر میشوم نه واژه

نه رنگ نه حتی یک خط

رودر روی حزن دلتنگی ات

و نا محدود پاییز چشم هایت

میترکد این سلولهای نیم زندهء مردهء مسلول

کجای این ناکجای وانفسا بریزم طرح دلتنگی ات

وای از دست این واژه های مکرر پوسیده

" دلم گرفته  دلم سخت گرفته"

دلت گرفته دلت سخت گرفته

من کجای بطن تو چشم بر هم زدم

کجای گرمای تنت ریشه ام دوید

کجای دریای چشم ها یت

مهمان خانه های شنی شدم

من کجای تو این همه هیچم

من چرای این همه تو هیچم

من همه تو چرا این همه هیچم

چرااین همه  هیچ همه تو مرا این همه هیچ   نمی فهمد

از سر انگشتانت میبارم د ل ت ن گ ی تلخ تلخ

من کجای این همه هیچ وول میزنم این همه خود را خالی هیج

کجای این همه خود بی مفهوم ناگزیر از خود برای تو

میخواهم دیوانه باشم

بیا دیوانه باشیم

این جور این همه هیچ ساده تر میگذرد

تنها دیوانگی برای این همه دلتنگی جا دارد شاید

تنها دلتنگی برای این همه دیوانگی شاید

هر روز سلام

هر روز به امید دیداری زود

هر روز  من خیلی دیرم  خیلی دور

هر روز تو را به خدا میسپارم

هر روز خود را به خدا میسپارم

 من کجای هر روز این خود آ را میسپارم به تو

هر روز من خیلی دیرم  خیلی دور

بیا دیوانه شویم

این جور ما هم ساده تر میگذریم