عاشقی معجزه ی زندگی است...

اینو می خوام تقدیم کنم به کسی که روح بزرگی داره و در اوج عصبانیتش و در حالی که من ناجوانمردانه با غرورش ناخواسته بازی کردم منو بخشید و با اینکه می دونم اگه این نوشته رو ببینه بازم شاکی میشه و میگه که فکر کردی با این کارات من فراموش می کنم که چیکار کردی باهام کاملن در اشتباهی، اینجا می نویسمش...   بدونه که عاشقشم فقط بلد نیستم چه جوری نشونش بدم.              

 

من اگر عاشقم دست خودم نیست...

 

عاشقی معجزه ی زندگی است...

 

 

 

روی قلبم جاریست، ذره ذره این شعر

 

که اگر در خوابم با تو دیدم خودم خود را... بگم این رویا نیست...

 

نتوانم که بگویم بی تو، لب این باغچه ی تنهایی، جای تو...

 

جای تو بس خالیست...

 

یا بگویم با تو، چه صفایی دارد گذر از باغچه ی تنهایی...

 

 

 

چه هوایی ..

 

چه نسیمی..

 

شاپرکها همه در وسوسه ی لمس تواند...

 

آن طرف زنبوری، که چه خسته، در طلب شهد تو است...

 

طفل بازیگوشی، همه تن خواسته اش چیدن تو...

 

 

 

و هوا خوب است هنوز...

 

 

 

روی نیمکت باغبانی خسته..

 

که همه وسوسه اش لمس تو است...

 

همه اش در طلب شهد تو است...

 

طفل قلبش...

 

طفل قلبش همه تن خواسته اش چیدن تو...

 

 

 

چه نسیمی در راه است...

 

 

 

با خود آورد همه جا عطر تو را...

 

 

 

چه هوایی...

 

چه نسیمی...

 

 

 

نور خورشید به چشمانم در زد...

 

به خود آورد مرا...

 

 

 

من که هستم و کجا..؟

 

روی نیمکت در باغی...

 

 

 

عطر مریم نفسم را برد، به قلبم سر زد...

 

برق آن...

 

چشم من را دزدید و به قلبم دادش...

 

دل من کو..؟

 

رفت خودش در قلبم...

 

رفت خودش...

 

 

 

قلب من میبیند...

 

قلب من دل دارد...

 

 

 

و همین است عشق معجزه ی زندگیم...

 

 

 

و هوا چهچه بلبل دارد...

 

و نسیم عطر تو را می آرد...

 

 

 

یاد آن گفته ی طفلی که می گفت...

 

 

 

من اگر عاشقم دست خودم نیست...

 

عاشقی معجزه ی زندگی است...

 

 

 

خیلی دوستت دارم...