۲۴ دی ساعت 9:15 دقیقه صبح چشم به جهان گشود. فرزند اول یک خانواده سه نفری شد . بعد از یک سال و نیم متوجه شد که تک فرزند نیست و یک خواهر کوچک تر در راه است . روز ها و شب ها در اندیشه و تفکرات برای نقشه شومش یعنی قتل خواهر کوچکترش بسر می برد . در یازده روزهگی خواهرش به زور به آن تخم مرغ آبپز خوراند که او را بکشد ولی با هوشیاری مادرش آن نقشه شوم از هم پاشید . سال های زیادی در تلاش برای نابود کردن خواهرش بود ولی موفق نشد . به علت نا امیدی در مقصودش و به بهانه درس خواندن ترک ولایت کرد . هم اکنون در شهر غربت به سر می برد . تولدش مبارک
ته نوشت : 1- من خواهرشم. 2- هنوز کادو تولدشو ندادم . 3- شرمنده یکم دیر نوشتم کامپیوترمون مریض بود . |