نمی دونم کی با چی یا کی تصادف کردم که برون گراییم ترک خورد. اولین محصولش
سکوت بود. حالا حتی بعضی صداهای شنیداری و دیداری هم آزار دهنده شدند.
دیروز فهمیدم نمره چشمم دو برابر شده و من نفهمیده بودم! ( و ما بشر را در
نفهمی افریدیم! ) این ارتقا کوری از دیدن اتفاق هایی که دوست نداشتم و
ندیدن اتفاق هایی که دوست داشتم فیض می بره.
دلم جاده می خواد و کوله پشتی سبک! و محیط زندگی حداقل.
مدتی نیستم . جای دوری نمیرم یا نمیتونم برم ، پشت همین مونیتور نشستم!ا
* فکرم کار نمی کنه واسه نوشتن و این متن هم نوشته ی من نیست، فقط حس منو بیان می کنه، نویسندش عباس بهمنی هست. |