حالا هر رمضون چراغ ما روشنه

این متن رو ننوشتم برای شنیدن تعریف و تمجید یا انتقاد پس اگر کسی موافقت یا مخالفتی داره سعی کنه که فقط خواننده باشه.



از وقتی که یادمه مامانی نمی تونست روزه بگیره، چرا؟ چون زمانی که بچه بود خیال میکرد اگه روزه بگیره، گشنگی بکشه و داغون شه حتما چیز خوبی گیرش میاد و تنها چیزی که نصیبش شد زخم معده و دردهای دیگر بود که تصمیم گرفت عطایش را به لقایش ببخشد و بی خیال رمضون بشه. به خاطر همین موضوع هچ وقت ما رو مجبور به روزه گرفتن نکرد و مسئله رو به گردن خودمون گذاشت، ما هم دل بخواهی کار میکردیم، اگه هوس روزه می کردیم روزه می گرفتیم در غیر اینصورت اجباری نبود.... ولی هستند و بودند و خواهند بود افرادی که بدفرم تظاهر به روزه داری می کنند و در کار بقیه هم دخالت می کنند هی می پرسند روزه ای ؟  و حواسشان هست که کی روزه داریو چه وقت نداری..... اینا رو گفتم تا یه پیش زمینه باشه واسه تعریف خاطره ای از ارمغان رمضون برای ما.....


3-4 سال پیش که بیشتر شوق روزه گرفتن داشتیم، مامان بیدار میشد و غذا رو برایمان گرم می کرد و من و آبجی هم، به قول خاله مسلمانی می کردیم. وسطای رمضون بود که زن دایی به خانه ما آمد و گفت: ماشالله بچه ها روزه می گیرن! مامان گفت چطور؟ گفت اخه صبحا موقع سحر می بینم که چراغ اشپرخونه تون روشنه.....

حالا از اون زمان خیلی می گذره ولی  بعد از اون مسئله هر ساله رمضونا موقع سحر چراغ آشپزخونه را روشن می زاریم و میخوابیم، حداقل کسی دیگر بهمون گیر نمی ده.....