خداحافظ91
دو قدم مانده به خندیدن برگ
یک نفس مانده به ذوق گل سرخ
چشم در چشم بهاری دیگر
تحفه ای یافت نکردم که کنم هدیه تان
یک سبد عاطفه دارم
همه ارزانی تان

خب. . .
سال جدید هم شروع شد، سال91 سال زیبایی نبود، سالی بود پِر از ناراحتی ، غم ، نارو خوردنها ، و تلاش های شکست خورده، دشمن های دوست نما و دوستیهای خاله خرسه .
سال 91 سال بزرگ شدن من بود؛ سالی که تصمیم گرفتم به ضمیر ناخودآگاهم بیشتر توجه کنم و به ندای درونیم گوش بدم،
سال تحول درونی ، سال شکستن ها و خورد شدنها ، سال بی اعتمادی های پی در پی ، سال تموم شدن عشق.

با یه نگاه  جدید سال جدیدمو شروع کردم، با نگاهی روشن و دیدی باز تر به زندگیم.....

و میدونم که فقط خدا و بعدشم فقط خودم هستم که می تونم به خودم کمک کنم...




ته نوشت:
1. زندگی صحنه هنرمندی ماست.
2. رفاقت کنید ولی اعتماد نه
3. رو بی لیاقت ها رو فقط بی محل کنید.
4. همین!