خوبی خودم اینه که حرف دلمو باید بزنم و تا وقتی نزدمش نمیتونم از فکر اون مثله بیام بیرون، وقتی خبر از تغییر شد و جلسه گرفتن که بهم مثلا خبر و بگن بهشون گفتم من دیگه نمیخوام با شما کار کنم، متاسفم اعتماد ندارم بهتون قیافه ی همه شون جالب بود، از همه انتطار شنیدن این حرفو داشتن جز من، گفتم من خسته شدم و میخوام سرم به کار خودم باشه حوصله بازی ها رو ندارم، شروع کردن به دلیل و برهان اوردن، همه حرفا برام تکراری بود، اما باید میشنیدمشون خلاصه که از شرکت قبلی خدافطی کردمو و دوره نقاهت پس از کار زیاد رو میگذرونم و اما هنوز کلمه سنگین مدیرعاملی رو میکشونم با خودمو توفیق اجباری که شامل منم شده. در حال حاضر تک شغله می باشم |