خب اینم چهار شنبه سوری امسالمون
بعد دو، سه سال امسال و موندم خونه، تو حیاطمون اتیش روشن کردیم.
پریدیم از رو آتیش و کلی حال و صفا....جا هیچکدومتونم خالی نبود...
عجب آتیشی بود، و بعدش سیب زمینی ذغالی خوردیم، خیلی وقت بود که سیب زمینی
ذغالی نخورده بودم...
دختر خالم و شوهرش و بچه شم بودن و کلی هم سمبوسه خوردیم (از سمبوسه فروشیه نادر خریدیم بچه بندریا فکر کنم بدونن کجاست).
نکته ی جالبش اینه که اتیش رفته بود بالا و ما هم که خونمون نزدیک آتش نشانیه یکیشون اومده بود دم خونمون ببینه که داریم می سوزیم یا نه؟
شیوا هم ازخوردن زیاد در حال رودل کردنه و من چون نمی خواستم مزاحمش بشم اومدم تا این پست رو بزارم اینجا...
فعلا تا بعد. . . |