خداحافظی

لوسیفر، آناستازیا، الناز، پریسا و اسماء (کُزت)(هم خونه ای هام) ،

 مامان ام،سرور،ماریه،نسرین، نادیا، صنم، اکرم(الناز)،حسنا و مهشید

 اون راحله که هیچ دل خوشی ازش ندارم.دخترای راهرو اصلی تو خوابگاه،

 Mr.X (که مث یه برادر بزرگ مواظبم بودن و پشتیبان من و نذاشتن که لحظه ای فکر کنم که اینجا تنهام)، آقای ناظری( که بی هیچ چشم داشتی وقتشو گذاشت که به من کارگاه شبکه رو یاد بده)،اراذل کلاسمون و ..... امین کمالی.

دیگه اونجا مصیب احمدی نداره که من هی ببینمش و حرص بخورم که چرا ریشاشو نمی زنه!!! استادامون: مهندس اسمنی و سلیمانی(آخه کجای دنیا استاد به این باحالی می تونی پیدا کنی؟)

 اصلا باورم نمیشه به همین زودی تموم شد، دو ترم مهمانی من تموم شد و باید برگردم همون جهنمی که بودم.

 قشم جزء بهترین خاطره های زندگیمِ ، چه اون خاطره هایی که اشکمو در اورد و چه اوناییی که از خنده رودبرم کردن. اصلا باورم نمیشه که نمی تونم دیگه اقای آزاد  رو ببینم و یا صدای دادو هوار های زارعی رو بشنوم.وای فکر کنین دیگه من تو آموزش با کی سرو کله بزنم وقتی رشیدی نیست؟هاااا؟

 هــــــــــــــــــــــــی، من از سرویس(اتوبوس)آقای رحیمی خاطره دارم تا اون بالا، دفتر رئیس دانشگاه، شیطنتای توی بوفه اون دور هم جمع شدنا و کرکر خنده و نگاه کردن همه و اخم اون پسره(سلیم دهقانی)که از ترس لقمه ساندویچمو نجویده قورت دادم-نمی بخشمش هیچ وقت- .

  شبای پلاژ، سینما دریا و ستاره یا ظهرای پارک زیتون من و سرور خودمونو میکشتیم واسه تاب و سرسره، فقط مواظب بودیم کسی نبینه که فردا تو دانشگاه تابلو خاص و عام مون نکنه. هر روز که به رفتنم نزدیک میشه غمناک تر میشم و غصه ی نبودنم رو تو قشم می خورم.

 

به هر حال همه چی  تموم شد، حلال کنید.

 

ته نوشت:

۱. به همه شک دارم

۲. دلم واسه همه تنگ میشه