وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

مارکوپلو هستم

اگه بگم کارمو چون سفر توش زیاد داره دوست دارم دروغ نگفتم، اصلا یکی از علت های انتخابم همین بود، عرق رسیدن خشک نشده دوباره عازمم واسه یه شهر دیگه

اینبار پایتخت 

من خوشحالم، قراره کلی دوست ببینم، کسایی که سالهاست باهاشون دوستم و کار میکنم اما ندیدمشون تا الان، برام مث هندونه سربسته می مونن، هم شوق دارم و هم کنجکاوی 

برنامه هامو ریختم که تو این مدت اندک بتونم ندیده ها رو دیده کنم.

همایش برج میلاد و بعدش کتابخانه ملی 

کاخ گلستان و پُل طبیعت 

جمعه بازار پروانه و بازار تجریش و باغ ملی گل و دیدن خاله 

برگشت سمت دیار خودم


شهری از جنس زندان آزکابان

دو روزی مهمان نی ریز بودم، خاطراتی تلخ و شیرین برام زنده کرد

اصلا نمیتونستم هضم کنم این شهر هنوزم همون شهری بود که پشت سر گذاشته بودمش، تفکر مردمش ذره ایی تکون نخورده بود.

تصمی گرفتم واسه یکبار هم که شده اینجا خودم باشم و همرنگشون نشم، بزارم این دو روز بگذره و من  لذت بودن در هوای پاکش رو ببرم فقط، قطعا بودن در کنار آدمهایی که دوستشون داشتم برام زندگی  در اونجا رو آسون تر کرده بود. 

دیدن دوستانی که هنوز منو یادشون بود و دلتنگ دیدنم بودن منو به شوق می اورد.

اما تجربه ی کاری خوبی بود و باز دوباره گردنه های رشته کوه های زاگرس تا رسیدن به استهبان و ایج و دویدن میان درختان انجیرررررررر

من زندگی که دارم رو عاشقم

سفر کردم که از یادم بری تو

همیشه وقتی حرفی از سفر میاد من ناخوادآگاه استرس میگیرم و دل شوره میاد سراغم با اینکه میدونم هیچ اتفاق بدی در راه نیست

فردا عازم سفری کاری هستم همراه با بهترین همکارام  اونم به شهری که هیچ وقت فکرشو نمیکردم برگردم بهش....