دقیقن نصف دخترای اتاقمون عروس شدن
زری، نگاتین، سُمی و آبان ماه هم که قراره واسه صغرا پسر دایش بیاد خواستگاری، موندیم من و مری و سمیر وخدیج که حالا حالا ها قصد ادامه تحصیل داریم و می خوایم پله های ترقی رو تی بکشیم.....
.
حمام
نتیجهگرایان
حمام نمایشیها
حمام در جستجوی
آرامش
حمام خیالبافان
ته نوشت:
۱. واسه من حمام نتیجهگرایان بود
۲. شما از کدام نوعشید؟
خداوندا!
مرا ببخش برای گل هایی که چیدم
برای تمام شب هایی که با ستاره ها قهر بودم
برای تمام صبح هایی که به تو سلام نکردم
مرا ببخش برای آنکه یادم رفت آسمان آبی است.
یادم رفت یاس چه بویی دارد
یادم رفت سیب چه طعمی دارد
مرا ببخش برای تمام روزهایی که پرواز نکردم
تمام روزهایی که یادم رفت پنجره را باز کنم
یادم رفت خلوت باران و شیشه را نشکنم
غرق شدم، اما گم نشدم
مرا ببخش برای آن چیزهایی که فقط تو می دانی
و من نمی دانم.
خب دیگه تعطیلات منم تموم شد و هم مهمانیم تو قشم، باید برگردم آلکاتراس...مث شکنجه می مونه
،تمام وسایلامو جمع کردم مث اونایی که دارن واسه همیشه میرن... بغض دارم،
بهیچ وجه اونجا رو دوست ندارم، نه شهرشو، نه آدماشو...شاید تنها دلیلی که اونجا دووم بیارم هم اتاقیام باشن
و بس
...
اونجا خیلی راحت می تونی فرق بین شهری و دهاتی رو و یه اصیل و با یه تازه دوران رسیده تشخیص بدی. همیشه میشینم رو یکی از نیمکتای تو حیاط خوابگاه و به دخترا و کاراشون دقت می کنم... واسم جالب بوده (مخصوصن وقتی با تلفن حرف می زنن، خیلی راحت میشد فهمید که طرف صحبتشون یه پسره ولی همشون قران و قسم می خورن که تو عمرشون با پسر حرف نزدن.) بگذریم از این حرفا... اونجا برم خیلی کم می تونم بیام نت، دانشگامون کافی نتشو رایگان کرده ولی هر اکانتش 20 دقیقه هست و تا میای یه سایت باز کنی 20 دقیقه ات تموم شده، کافی نت تو شهرم که جو شهر نمی پذیره تا ببینن یه دختر تو کافی نت میگن، دختره چترِ ، ولِ، فلانه و بهمانه...
فردا 7 صبح حرکت دارم و با تمام غمناکیم دارم وسایلمو جمع ممی کنم من نمی خوام برم
. یادم میاد ترم اول که رفته بودم از بین ترم اولی های اتاق من تنها کسی بودم که واسه مامانم و دور شدن از خونه گریه نکرده بودم، همه منتظر بودن اشک منو ببینن ولی دریغ از یه قطره اشک، اواخر ترم دوم بود که و 2-3 روز به خونه رفتن من مونده بود که بچه ها از بندرعباس زنگ زدن و گفتن که دارن واسه تفریح می رن دریااااا!!!!! اون لحظه قیافه ی من دیدن داشت با صدای بلند هق هق می زدم و می گفتم من خونمونو می خوام، من دریا می خوام.
.. بچه ها مونده بودن چی بگن، یکی نبود بگه تو بعد دو ترم یادت افتاده که از خونه دوری؟؟!!
.
براتون چند تا عکس از بندر می زارم که دل همتون بسوزه و اونایی که هر تعطیلات فرت و فرت می دون می رن شمال بدونن که اینجا چیز دیگس، دریای اونجا مثل دریای جنوب(بندرعباس) نمیشه، عمریش.
من برم باقی وسایلامو جمع کنم دلم واسه همه تنگ میشه
پ.نون، شیما, ماهی خانوم، آریا، , ..... و خیلی های دیگه که تو لیست دوستامن.
ته نوشت:
۱. negari0761@gmail.com ایمیل منه اگه کاری داشتین بهش میل بزنین تقریبن هر روز چک میشه
2. نرفتم که نیام، میام و بازم میشم آیینه دق بعضیاااااا
*شو تاره اُ سِرگِ هَل هَلوک 10 نُفَر گشنَه، یَ کاسه مَشوک.
غلی مرکبی نی کَلَمی دلی با نوشتن نی گَمی طفلکی مُمی
مُمِ غلی وا چارکَدی پَچ نَزَدِن هَمَه کَ وا چِشمُنی زشتو بدِن
دِگَ بلاسی شو اِنی گازُلیت اگَ همسادَه وا کَرزی شو ندیت
بَپِ چوکُن امشو از غُراب اَتا کُتی بُرمیت ای شَ وا شتاب اَتا
زیر گونی پشتی تاولی زَدِن دردی از دوا و درمونم رَدِن
همی تو شَ هوندُ خَرَسی شَ چکید دل بدبختی اَ اُکدَه شَ پُکی
پا ُکنار سرخ محله ی مرده شور واچِمی که کم کم بودِن از گریخ کور
نِشتو کوکو ای زَ مثل بوف ندار وا گریخ ای واردَ حالی بی کُنار
همی غایَ یَ رَفیک آشنا دست گرم خو رو شونشی نها
لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا.....
اینم ترانه ای که اسم وبلاگمو از تو اون پیدا کردم.
شو تار= شب تاریک سِرگِ هَل هَلوک= سایبونی موقتی برای تابستون کَلَمی= قلمش گَمی= مایل نسیت مُمی= مادرش مُم= مادر چارکَدی=روسری و همان چار قد پَچ نَزَدِن= وصله می زند هَمَه کَ= همه کس وا چشمُنی= به چشمانش بَدِن= بد هست بَلاسی شو= حَلَب اونها گازُلیت= گازوئیل همساده= همسایه کرزی= قرضی ندیت= ندهد بَپ= پدر چوکُن= بچه ها امشو= امشب غُراب= از شناوری که از لنچ کوچکتر و از جهاز بزرگتر اَتا= میاد کُتی= بسته بُرمیت= شکلات ای شَ= داره کُتی بُرمیت ی شَ= یه بسته شکلات داره وا شتاب = با عجله زَدِن= زده دردی از دوا و درمونم رَدِن= دردش قابل دوا و درمان نیست همی تو= همون طور-همون جور شَ هوندو= میومد خَرَسی شَ چکید= عرق ازش می چکید اََ اُکدُه= از عقده دل بدبختی= دل بی چاره اش= دل درمونده اش شَ پُکی= داشت می ترکید پای ُکنار= زیر درخت صدر ( صدر به گویش بندی می شود کُنار) وا چهمی= و چشمی گِریخ= گریه نُشتو= نشست و کوکو= هق هق گریه ای وارد= اُورد همی غایَه= همین موقع یه رَفیک آشنا= یه دوست خوب خُ = خودش ای نها= گذاشت رو شونُشی= روی شونه اش
۳. شایداینجا زیاد مودب نباشم، همه ی اینا رو بزارین پای اینکه بیرون اینجا باید مودب بود تا آدم حسابت کنن، خب بچه عقده ایی مشه...
۴. الان ساعت ۲۳:۲۱ دارم اضافه ش می کنم از اوایل راه یه دوست پیدا کردم آریا که تا الان با من همراه بوده ولی خب چون خیلی دیر به دیر آپ می کرد من گاهی یادم می رفت که اونم هست...
از همین جا ازش معذرت می خوام و شرمنده ام بخدا....
۵. عید همتونم مبارک
شدم خاله و دایه مهربون تر از مادر واسه بچه های آیدا، بله آیدا خانوم نی نی داره اون 3تا که وقتی نیست نگهداری دوتا از اونا به عهده ی منه...آیدا از 8 صبح تا 4 بعد از ظهر میره سر کار و من میشم خاله ی اونا... باید حمومشون بدم، غذاشون بدم، جاشونو عوض کنمو اگه خواستن سواری بدم، و اجازه بدم که از سرو کولم برن بالا و اگه عشقشون کشید روی بنده پی پی و جیش کنن. اینم عکس اون دوتا خوشگل که شدن بچه های آیدا.
لاکی پیشی و نی نی هاش میشل و میشکا میشل
*حیوانات خونه ی ما
ته نوشت:
1. خاله فدا کار تاحالا دیده بودین؟ که اجازه بده بچه های خواهرش روش پی پی کنن
2. میشل تنبل خان همیشه خوابه
3. هر دوشون پسرن
4. لاکی هم پسر
5. مامان حق داشت می گفت یه مجوز باغ وحش بخواین بگیرین بهتون می دن.
سپیده: امیر محمد اگه ساکت بمونی تا من مشقامو بنویسم بعد باهم می ریم حال اینا رو می گیرم(منظورش به من و مامانش بود)
امیر محمد:(با همون لبخند شیطونیش) خب، باشه
بعد 3-4 دقیقه
امیر محمد: سپید( همون سپیده ی خودمون) می دونی چرا من ساکتم؟
سپیده: نه؟
امیر محمد: چون من تو رو درک می کنم
ته نوشت:
1. متن بالا گفتگوی دو تا بچه 5-6 ساله بود که تازه رفته بودن پیش دبستانی
2. جالب بود اون بچه می دونست وقتی ازش خواهش کردن که کاری رو انجام بده قبول کنه و سر حرفش بمونه، ولی چرا همه ی آدما وقتی بزرگ میشن دیگه سر حرفشون نمی مونن؟
3. کسی جوابی داره به من بده؟
اینو می خوام تقدیم کنم به کسی که روح بزرگی داره و در اوج عصبانیتش و در حالی که من ناجوانمردانه با غرورش ناخواسته بازی کردم منو بخشید و با اینکه می دونم اگه این نوشته رو ببینه بازم شاکی میشه و میگه که فکر کردی با این کارات من فراموش می کنم که چیکار کردی باهام کاملن در اشتباهی، اینجا می نویسمش... بدونه که عاشقشم فقط بلد نیستم چه جوری نشونش بدم.
من اگر عاشقم دست خودم نیست...
عاشقی معجزه ی زندگی است...
روی قلبم جاریست، ذره ذره این شعر
که اگر در خوابم با تو دیدم خودم خود را... بگم این رویا نیست...
نتوانم که بگویم بی تو، لب این باغچه ی تنهایی، جای تو...
جای تو بس خالیست...
یا بگویم با تو، چه صفایی دارد گذر از باغچه ی تنهایی...
چه هوایی ..
چه نسیمی..
شاپرکها همه در وسوسه ی لمس تواند...
آن طرف زنبوری، که چه خسته، در طلب شهد تو است...
طفل بازیگوشی، همه تن خواسته اش چیدن تو...
و هوا خوب است هنوز...
روی نیمکت باغبانی خسته..
که همه وسوسه اش لمس تو است...
همه اش در طلب شهد تو است...
طفل قلبش...
طفل قلبش همه تن خواسته اش چیدن تو...
چه نسیمی در راه است...
با خود آورد همه جا عطر تو را...
چه هوایی...
چه نسیمی...
نور خورشید به چشمانم در زد...
به خود آورد مرا...
من که هستم و کجا..؟
روی نیمکت در باغی...
عطر مریم نفسم را برد، به قلبم سر زد...
برق آن...
چشم من را دزدید و به قلبم دادش...
دل من کو..؟
رفت خودش در قلبم...
رفت خودش...
قلب من میبیند...
قلب من دل دارد...
و همین است عشق معجزه ی زندگیم...
و هوا چهچه بلبل دارد...
و نسیم عطر تو را می آرد...
یاد آن گفته ی طفلی که می گفت...
من اگر عاشقم دست خودم نیست...
عاشقی معجزه ی زندگی است...
خیلی دوستت دارم...