وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

و اما اصل مطلب….

سلام 

ببینید من کاری به سیاست و حاشیه و چیزایی که دور و اطراف مطلب زیر می چرخه ندارم، این مطلبم اینجا کپی کردم چون می خواستم بگم که وقتی اینو خوندم با یه حساب سر انگشتی  به این نتیجه رسیدم که 3,340,000 تومان از ثروتش از شهریه منه، همین.

ادامه مطلب ...

آمدم...قیام کنید

و....



سکوت تنها راه چارست







ته نوشت:

1. آبدارچی دانشگام دیگه گیر میده میگه خانوم روسری تو بکش جلو...

2. بخدا من تو دانشگاه مقنعه می پوشم نه روسری.

3. بدون یه قلم ارایش می رفتم دانشگاه ولی از وقتی گیر دادن موهامو می کنم تو، ولی آرایش می کنم اونقدری که  توی ایینه نگاه می کنم خودم، خودمو نمشناسم.

4. با کوچکترین اعتراضت فوری کمیته ی انضباتی و تعلیق.

5. واسه اولین بار تو اون شهر فکستنی خراب شده دعوا کردم و یه پسر رو زدم از کارمم اصلن پشیمون نیستم و ناراحتم که چرا بیشتر نزدم.

6. استادامونو دوس دارم.

7.التماس دعا داریم، اونایی که دستی به دعا دارن، دعا کنن که من از درس استاد نگهداری (آمار)حداقل نمره ی پاسی رو بیارم. 

8. همین.

پر کن پیاله را

یه شعری هست که من خیلی عاشقشم. یه جورایی هر وقت تو ذهنم مرورش میکنم من رو تا ماورای عالم خاکی میبره...


پر کن پیاله را

کاین آب آتشین،

دیریست ره به حال خرابم نمی برد.

این جام ها که در پی هم گشته اند تهی،

دریای آتشند که ریزم به کام خویش.

گرداب می رباید و آبم نمی برد.

پر کن پیاله را

دیگر شراب هم جز تا کنار بستر خوابم نمی برد.

پر کن پیاله را

پر کن پیاله را

تنبل شاه عباس

سلام .

حالتون خوبه ..

از اینکه منو بعد از یه مدت می بیننی چه احساسی دارین ؟؟؟ نه جان من راستشو بگین؟؟؟ زیاد خوشحال نشین آخه من خواهرشم . اره من آیدا خواهر نگارم خانم تنبل بزرگ شاه عباسم .دیروز طی تماسی که باهاش داشتم و بعد از چند بار تماس مکرر که جواب داده نشد و بعدش معلوم شد در توالت داشتن کار خیر انجام می دادن و بعد از چند دقیقه گفتگوی خواهرانه ( پیله نکن به شما ربطی نداره ) دلیل آپ نکردنشو پرسیدم که در جوابی که  داد  واقعا به خواهرم افتخار می کنم .

<<< خلاصه متن گفتگوی تلفنی>>>

آیدا : چرا آپ نمی کنی ؟

نگار : به اینترنت دسترسی ندارم 

آیدا : چرا نمی ری سایت دانشگاه

نگار : حوصله ندارم برم

آیدا : چرا ؟

نگار : آخه راهش دوره

آیدا : کجاست مگه ؟

نگار : طبقه چهارم دانشگاه .. من کلاسام تا طبقه  دوم بیشتر نیست

آیدا : عجب

نگار : برو به جای من تو وبلاگم  آپ کن . 

آیدا : عجب 

شما هم پی بردین ؟؟؟ بعد مامانم دلش خوشه دخترش اونجا درس می خونه . من که چشمم آب نمی خوره . دو تا پله بالا نمی ره .