ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 |
با بابام که یک پیرمرد نود ساله است به یک فستفود رفته بودیم . در تمام مدتی که داشتیم ناهار میخوردیم بابام داشت به پسر جوانی نگاه میکرد که ظاهر عجیبی داشت و موهایش را رنگارنگ کرده بود . آخر سر پسر از کوره در رفت و گفت: « به چی نگاه میکنی پیری ؟ نشده در عمرت یه کار خفن بکنی؟ »
لقمه را فرو دادم و منتظر جواب دندانشکن بابام شدم .
بابام با خونسردی جواب داد : « چرا! یه دفعه که سیاه مست بودم ترتیب یه بوقلمون رو دادم ! داشتم با خودم فکر میکردم شاید تو پسرم باشی ...