وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

یک کار خفن

با بابام که یک پیرمرد نود ساله است به یک فست‌فود رفته بودیم . در تمام مدتی که داشتیم ناهار می‌خوردیم بابام داشت به پسر جوانی نگاه می‌کرد که ظاهر عجیبی داشت و موهایش را رنگارنگ کرده بود . آخر سر پسر از کوره در رفت و گفت: « به چی نگاه می‌کنی پیری ؟ نشده در عمرت یه کار خفن بکنی؟ »

لقمه را فرو دادم و منتظر جواب دندان‌شکن بابام شدم .

بابام با خون‌سردی جواب داد : « چرا! یه دفعه که سیاه ‌مست بودم ترتیب یه بوقلمون رو دادم ! داشتم با خودم فکر می‌کردم شاید تو پسرم باشی ...