ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 |
اون چه حسیه که با دیدنش تنت گُر میگیره؟ دلت میخواد روبروش بشینی و براش شعری که خاطره دارین رو زمزمه کنید!
دلت میخواد زن باشی، مادر باشی.
دلت میخواد خودتو مچاله کنی تو بغلش ...
حسهایی که فراموش شده بودن الان چرا زنده شدن؟!!! مگه چه اتفاقی افتاده؟!!!
از خواب بیدار شدم، دنبال ترانهای گشتم که براش بفرستم، پیدا کردم . فرستادم و منتظر واکنشش موندم، خیلی سریع جواب داد و زنگ زد و صحبت کردیم، تلفن رو که قطع کردم تمام ذهنم رو پر کرده بود. ترانهای که برام فرستاده بود و تنظیم کردم که هی تکرار بشه و پلی کردم و رفتم تو آشپزخونه و غرق شدم تو افکارم، نهارمو پختم، آشپزخونه رو برق انداختم و به گلها رسیدگی کردم.
آهنگ رو قطع کردم، دراز کشیدم روی تخت و به آیندهای نامعلومم فکر کردم.