وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

داستان ۲

 

یک زوج در اوایل 60 سالگی، در یک رستوران کوچیک رمانتیک سی و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن.


ناگهان یک پری کوچولوِ قشنگ سر میزشون ظاهر شد و گفت:چون شما زوجی اینچنین مثال زدنی هستین و درتمام این مدت به هم وفادارموندین ، هر کدومتون می تونین یک آرزو بکنین.


خانم گفت: اووووووووووووووووه ! من می خوام به همراه همسر عزیزم، دور دنیا سفر کنم.


پری چوب جادووییش رو تکون داد و


                    اجی مجی لا ترجی



دو تا بلیط برای خطوط مسافربری جدید و شیک qm2 در دستش ظاهر شد



حالا نوبت آقا بود، چند لحظه فکر کرد و گفت:




خب، این خیلی رمانتیکه ولی چنین موقعیتی فقط یک بار در زندگی آدم اتفاق می افته ، بنابراین، خیلی متاسفم عزیزم ولی آرزوی من اینه که همسری 30 سال جوانتر از خودم داشته باشم.




خانم و پری واقعا نا امید شده بودن ولی آرزو، آرزوه دیگه !!!



پری چوب جادوییش و چرخوند و.........



                    اجی مجی لا ترجی




و آقا 92 ساله شد!




پیام اخلاقی این داستان



مردها شاید موجودات ناسپاسی باشن ،


ولی پریها................



مونث هستند !!!!!!!!




 

 

 

ضروری نوشت: نوشته های بالا رو پاک کردم و  از این به بعد داستانامو میزارم تو قسمت نَه نِه شهرزاد و اسم پستاشم تغییر میدم به داستان و شماره گذاری میکنمشون ، اینجوری بهتره .

چون از نوشتنشون هیچ قصدی ندارم جز اینکه به نظرم جالب اومده، همین.

ولی مث اینکه بعضیا به دل گرقتن و .... .