ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 |
دلیل گریه هام شاید واسه غربتیه که دارم ، شایدم واسه شستن گناهام باشه ، نمیدونم احتمالاً هم به خاطر این باشه که وقتی عظمت خدارو حس می کنم احساس حقارت می کنم .
خدایی که تو قلبم جا دادم ، از این نبوده که بخوام خلوت تنهاییامو باهاش پر کنم ؛ خدا به خاطر این تو قلبمه چون که بهش نیاز دارم ، مثل همه ی آدمای دنیا ؛
می خوام وقتی اشک می ریزم ، هر قطره اشک اسم الله رو روی گونه هام حک کنه ، می خوام وقتی اشک به انتهای زندگیش می رسه رد پا بذاره و دوباره متولد بشه.
دیروز وقتی داشتم با هیبت از کنار زندگی رد می شدم ، فکر می کردم زندگی همون خداییه که باید تو قلبم باشه ،ولی اشتباه می کردم چون وقتی ازش گذشتم از چشمم افتاد ؛
بعد با کسی تا جایی همسفر شدم ، خیال کردم دیگه حتما خوده خودشه ؛
ولی وقتی وسط راه منو رها کرد فهمیدم که اینم نیست ؛
از اون روز به بعد هیچ چیز و هیچ کس را با خدا اشتباه نمی گیرم .
خدای من آنست که روحش در من جاریست ؛ فقط اوست که گریه هایم را می بیند ؛
او صدایم را می شنود ، گناهان صغیره و کبیره ی مرا می بخشد ،
او را چه دوست داشته باشم چه نداشته باشم دوستم دارد ، همیشه با من است ،