وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

خدایاهیچ حواست هست اینی که جلوت وایساده کیه؟... ببین این منم...

سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است/  کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را/ نگه جز پیش پا را دید نتواند/ که ره تاریک و لغزان است/ وگر دست محبت سوی کس یازی ،به اکراه آورد دست از بغل بیرون/ که سرما سخت سوزان است.../ نفس کز گرمگاه سینه می‌آید برون/ ابری شود تاریک،/ چو دیوار ایستد در پیش چشمانت/ نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم/ ز چشم دوستان دور یا نزدیک.../ مسیحای جوانمرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین/ هوا بس ناجوانمردانه سرد است... آی/ دمت گرم و سرت خوش باد/ سلامم را تو پاسخ گوی... در بگشای/ منم من میهمان هرشبت لولی وش مغموم/ منم من سنگ تیپا خورده رنجور/ منم دشنام پست آفرینش، نغمه ناجور/ نه از رومم نه از زنگم، همان بی‌رنگ بی‌رنگم/ بیا بگشای در بگشای... دلتنگم/ حریفا، میزبانا، میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می‌لرزد/ تگرگی نیست، مرگی نیست.../ صدایی گر شنیدی قصه‌ی سرما و دندان است،/ من امشب آمدستم وام بگذارم، حسابت را کنار جام بگذارم/ چه می‌گویی که دیگه شد، سحر شد، بامداد آمد/ فریبت می‌دهد بر آسمان/ این سرخی بعد از سحرگه نیست/ حریفا گوش سرمابرده است این/ یادگار سیلی سرد زمستان است/ و قندیل سپهر تنگ میدان/ مرده یا زنده/ به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود/پنهان است/ حریفا رو چراغ باده را بفرو/ که شب با روز یکسان است.../ سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت/ هوا دلگیر/ درها بسته/ سرها در گریبان/ دستها پنهان/ نفسها ابر/ دلها خسته و غمگین/ درختان اسکلتهای بلورآجین/ زمین دل مرده ،سقف آسمان کوتاه/ غبارآلوده مهر و ماه/ زمستان است... .




ته نوشت:

1. حرفام تو دلم مونده نمی دونم چه جوری بریزمشون بیرون کافیه بگم تا به قبای یکی بر بخوره و فوری واسم قانون بکشه بیرون که می تونم ازت شکایت کنم و از این حرفا... همه حرفامو تو این زدم تمومه کسایی که این مدت از حالم خبر دارن میفهمن که چیا اومده سرم ولی مهم نیست بالاخره منم خدایی دارم و خدا هم یادش میوفته که منم هستم اون پایین.

2. تو این بیداد پهناور   تو این شبراهه سرتاسر     نه یک دست و نه یک آغوش    نه یک سنگ ونه یک سنگر     پناهی نیست جز آواز    رفیقی نیست جز دیوار   کجایی ای چراغ عشق    منو از سایه ها بردار

3. آنقدرگفتنی واسه گفتن دارم که  نه کسی وقت شنیدنشو داره نه حوصلشو.....درغیر این دو صورت هم مطمئنا براشون  فرقی نمیکنه که بگم یا نگم