وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

ریگیــــــــــــ

۱.

وقتی تماسهاتو جواب نمی ده و وقتی سرکارت می زاره یعنی اینکه نمیخواد باهات دوست باشه و تمایلی به ادامه دوستی نداره، خب زور که نیست نمیشه مجبورش کرد. وقتی ازش پرسیدم چرا همش با اون دختر پردمعای لاف زن دوستی گفت آخه خرجم می کنه.

با همه ی دروغ گویی هاشو لاف زدن هاشو دو رو بودن هاش دوسش داشتم و مثل باقی دوستام نزاشتمش کنار، البته حقم داره وقتی ادم دوست جدید بگیره که خرجشم کنه معلومه که بی خیال همه میشه....

دانشگاه و دوستای جدید با کلاس چسان فسانِ سانتال پانتال حقم داره با من نگرده، منی که تو فکر چسان فسان نیستم و کلاسم ندارم،

پونه دوست من بود حالا شده دوست مژان یه دختر لاف لافو ی پرمدعا که فقط به پول باباش می نازه و هر وقت که می بینمش از پول و کار باباش میگه.... واسم دیگه مهم نیست. این دوستم مثه بقیه فراموش می کنم.


۲.

این پسرا چقدر بی جنبه ن مث عقده ایا(البته بعضی هاشون) تا بکی بهشون می خنده فکر می کنن که خیلی مالن و چیز خوبی هستن و دختره داره واسشون می میره ه ه .....

امروز یه پسر زشت سیاه اکبیری دهاتیه اسمون جل برگشته به ابجیم گفته که خواهرت واسم می مرد.... آبجی ما اومد خونه و محکم زد تو سرمو گفت واست متاسفم که فلانی همچین فکری راجع بت می کنه....بعد کلی فکر کردن قیافه انکرالچهرهی طرف یادم اومده وقتی کلاس کنکور می رفتم تو کلاسمون بوده و هر چی فکر کرده یادم نیومد که واسش می مردم چون اون موقع هم سوژه خندهو مسخره ما بود کلاه شو اکبیری اخه چطور جرات کرده همچین فکر بکنه....بدجوری داره چندشم میشه، فکر کن طرف الان چقدر خوشحاله که من( چه شخصیت مهمی) واسش می مرده و تازه چقدر مهم بوده که تو ذهنش مونده....فکر کردن بهش تن ادمو مورمور می کنه.... اشکان سهرابی اون پسر زشت اکبیری انکرالچهره ی کلاه شو.... چه اعتماد بنفسی....


3.

خیلی ها خیلی خوشحال بودن که ریگی دستگیر شده و از خوشحالی تو پوست خودشون نمی گنجیدند و بعضی ها هم از خوشحال اومدن تو وبلاگ من بهم تبریک گفتن. و هر چی فحش خواهر مادر بود نثار ریگی کردن. منم کار ریگی رو تایید نمی کنم روش خوبی واسه انتقام و گرفتن حقش رو انتخاب نکرده بود . و بعد خوندن اونا کلی واسه خودم متاسف شدم. جز چند نفر خاص باقی خواننده های وبلاگ من از عوام جامعه هستن، نمی خوام به کسی توهین کنم ولی نمیخوام کسی که اهل جانماز آب کشیدن و ریا هست و هیچ وقت از رو عقل حرف نمی زنه بلکه فقط تعصبش براش مهمه بیاد اینجا. من این وبلاگو فقط واسه خودم می نویسم و نه واسه اینکه کسی بخونه و بهم بگه باحاله و قشنگه و .... . نمی گم من خوب من عاقل من با ایمان نه نیستم. ولی اینو یاد گرفتم که خودم باشم و بس.

پس برای فحش دادن نیاین تو این وبلاگ، چون منم فحش می دم.





مامان من از همه مامانا بهترتره

دیروز روزمادر در ایران باستان بود، خیلی دوست داشتم پستمو دیروز آپ کنم ولی تمام عوامل طبیعی و غیر طبیعی دست در دست هم دادند تا من نتونم سرموقع آپ کنم ولی بازم اصلا مهم نیست چون من حرفمو می زنم

مامان روزت مبارک، مامان روز تو امروزه....(دیروز)

می دونم که من برات جز یه دختر جیغ جیغولی نق نقوی غرغرویه پرتوقع تنبل که جز خوردن و خوابیدن چیزی بلد نیست، نیستم و اینم می دونم که خیلی برات عزیزم

می خوام بگم که خیلی خیلی دوست دارم و گاهی از اینکه حرصتو در میارم خجالت می کشم و دوست دارم خودمو از پنجره حلق آویز کنم ولی مامان من بچه ی خودتم و اخلاقم مث خودته می دونی که معذرت خواهی تو کت من نمی ره و غرورم نمی زاره که ازت معذرت خواهی کنم.

خب ازم ناراحت نشو مگه چندتا دختر خوب داری که تمام عشقش اینه که وقتشو با مامانش بگذرونه...

مامان من می دونم که همه ی بچه ها به مامان من حسادت می کنن از اینکه صبحا واسم صبحونه اماده می کنی و جلوم میشینی تا همشو بخورم و مرسی که می دونی من تا تو رو نبینم نمی تونم غذا بخورم

مرسی که به فکرمی و سرساعت صدام می کنی واسه میوه مرسی واسه این که تو فکر منی و غصه ی منو می خوری و زندگیم واست مهمه....(جز این نمی تونه باشه)

ولی مامان کمی خوش اخلاق تر هم می تونی باشی؟!!!

مامان بخدا عاشق خنده هاتم وقتی از ته دل قهقه می زنی و دنیا و زمونه رو به مسخره می کنی، دوست دارم وقتی پایه می شی تا خواهری رو اسکول کنیم و سرکارش بزاریم، وقتی عصبانی میشی و جیغ می زنی هم دوست دارم ولی کمتر از وقتایی که میخندی....

مامان واسه هرکی از خوبیات گفتم حسودیش شده. منم کیف می کنم وقتی حسودیشون میشه.

مامان یادته وقتی کوچولو بودم واسم چه لالایی هایی میخوندی؟ حتی الانشم به دوستام می تونم فخر بفروشم چون که لالایی های من مخصوص خودم بود و یه چیز تک و هیچ کسی دیگه ای مامانش مث مامانم من واسش لالایی نساخته بود

دختر ناز مادر سیاه و زشت و لاغر.... ترانه ای که به شوخی همیشه برام میخوندی...


خلاصه مامان اینکه ما چاکرپیچیم فتیر، تف کن شناکنیم.



ته نوشت:

1. راجع به سپندارمذ تو ادامه مطلب نوشتم که چی بوده و رسم و رسوماتش چی بوده....

2. خدایا به مامان من صبر ایوب بده

3. حتما ادامه مطلبو بخونید.

ادامه مطلب ...

آسکاریســــ

 خیلی وقته  که یه چیزی داره تو دلم ذُق ذُق می کنه.....

یکـــ دعایــــ جالبــــــ

 آقایی از رفتن روزانه به سر کار خســـــــته شده بود ، در حالی که خانـــــــمش هر روز در خانه بود !

او می خواســـــــت زنش ببیند برای او در بیرون چه می گذرد ...

بنابراین شروع به دعا کرد :

خدای عزیز! من هر روز سر کار می روم و بیش از ۸ ساعت بیرونم در حالیکه خانمم فقط در خانه می ماند! من می خواهم او بداند برای من چه می گذرد ؟!

بنابراین لطفا اجازه بدین برای یک روز هم که شده جای ما با هم عوض بشه !!!

خداوند ، با معرفت بی انتهایش آرزوی این مرد را برآورد کرد ...

 

صبح روز بعد مرد با اعتماد کامل همچون یک زن از خواب بیدار شد و برای همسرش صبحانه آماده کرد ، بچه ها رو بیدار کرد و لباسهای مدرسشون رو آماده کرد ...

 

بهشون صبحانه داد ، ناهارشان را تو کوله پشتی شون گذاشت و اونها رو به مدرسه برد...

 

وقتی برگشت خانه رو جارو کرد، برای گرفتن پول به بانک رفت ، بعد به بقالی رفت،ساعت یک بعد از ظهر بود و او برای درست کردن رختخوابها ، به کار انداختن لباسشویی ، گرد گیری و تی کشیدن آشپز خانه ، رفتن به مدرسه و آوردن بچه ها و سرو کله زدن با آنها در راه منزل ، آماده کردن عصرانه  و گرفتن برنامه بچه ها برای تکلیف منزل ، اتو کشی و مرتب کردن میز غذا خوری ، نگاه کردن تلویزیون حین اتو کشی در بعد از ظهر و ... عجله داشت !

 

از ذکر انجام بقیه کارها فاکتور گیری شد( ....)  

 

 

در ساعت ۲۳:۰۰ در حالی که از کار طاقت فرسای روزانه خسته شده بود، به رختخواب رفت در حالیکه باید رضایت همسر در رختخواب را هم تامین می کرد...

 

 

 

صبح روز بعد بلافاصله بعد از بیدار شدن از خواب گفت :

خدایا من چه فکری می کردم ؟!! برای ناراحتی از موندن زنم در منزل سخت در اشتباه بودم ، لطفا و خواهشا اجازه بده من به حالت اول خود برگردم            (غلط کردم به خدا( !!!


خداوند پاسخ داد :

پسرم ، من احساس می کنم تو درس خودت را یاد گرفتی و خوشحالم که می خواهی به شرایط خودت برگردی ...

 

ولی تو مجبوری ۹ ماه صـــــــــبر کنی، چون دیـــــشب حامله شدی           !!!


فسیلــــ

خیلی بده که آدم مغزشو با شــــ اشـــ شستشو بده




ته نوشت:

1. خدایا تشکر که همه خواسته های  منو مستجاب نمی کنی و نشنیده می گیری.

2. خدایا گوش کن...می شنوی؟!! این صدای اشرف مخلوقاتته، صدای زمینیات! ...اینجا خبری از بوی تو نیست، همه اینجا بوی شاش مونده می دن.