وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

دلیلم باش

گاهی توی دلم آشوب میشه و گاهی آروم، موندم که چه کنم و احساس واقعی م چیه . . . 

یه غده ی چرکینو کندم انداختم بیرونو هنوز جاش اذیت میکنه

هرچند خوب میشه

اصن بیاید از اون روزای سخت فقت همین یه بار حرف بزنم و بعدش دیگه چیزی نمیگم...

خسته شده بودم  از یار قدیمی، همش شده بود چرخیدن دور خودمم، نه اون آدم اثبات کردن خودش بود و نه من آدم ادامه دادن.

خسته شده بودم از جدی گرفته نشدن

از دیده نشدن

از گله و شکایت های پی در پی

از تخریب شخصیت و کوچک شدن

هر بار که میگفتم بس، تمام

به هر دلیلی من شنیده نمیشدم.

دنبال راه چاره بودم و سخت پیگیر بُریدن . . .

تو اون راه یه دلیل خوب پیدا کردم

یه دلیلی که حس کردم میشه رو دیوارش چنگ زد.

.

.

.

.

منی که دل کنده بودمو بُریده بودم رفتم با همه سختی هایی که داشت 

با همه موانعی که گذاشت سر راهم، با همه دردسرهایی که ساخت واسم

من دلیل خودمو داشتم و دلم به بودن همین دلیل خوشه....