وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

. . . من ِ رو به نابودی

چارستون بدنم (اگر چیزی ازش مونده باشه) می لرزه، به زور خودمو از رو زمین جمع میکنم به طرف اتاقم می برم- سرم از شدت داغی و درد در حال انفجاره - روی تخت ولو میشم- احساس سرما میکنم- بدنم می لرزه- دندونام به هم فشرده میشن- خودم رو مچاله میکنم و لحافو میکشم روم - به خودم میام تمام تنم از خیسه از عرق - غلت می زنم - توان کنترل کردن دست و پاهامو ندارم - به زحمت میشینم رو تختم و سرمو تکیه میدم به دیوار - چشام سیاهی میرن- یادم میاد از ظهر تا الان هیچی نخوردم حتا یه لیوان اب- نمیتونم تکونی بدم به خودم - دوباره پهن میشم روی تخت - نمیدونم سردمه یا گرممه - تب دارم یا سردیم شده- 

مهم نیست

به خودم میپیچم

ناله میکنم

لبام خشک شدن

اشکی نمونده 

ولی چشم هنوز میخواد بباره

بباره

بباره