وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

دردم ، درد

پروردگارم ،مهربان من
از دوزخ این بهشت، رهایی ام بخش!
در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است
و هر زمزمه ای بانگ عزایی
و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی ...
در هراس دم می زنم
در بی قراری زندگی می کنم
و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است
من در این بهشت ،
همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم.
"تو قلب بیگانه را می شناسی ، که خود در سرزمین وجود بیگانه بودی"
"کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم"
دردم ، درد "بی کسی" بود



ته نوشت:

۱. از دکتر شریعتی

خـدا بی گنـاه است !


 او قول نداده بود که دنیا بهشت باشد ...

 سختی ها بازتاب باورها و برداشت ها و اعمال و اندیشه های اشتباه خود انسان است.

دنیا محل رشد است ...دانشگاه است نه آسایشگاه ... و سختی ها ، سکوی صعودند .

مشغله

روزی هیزم شکنی در یک شرکت چوب بری دنبال کار می گشت و نهایتا" توانست برای خودش کاری پیدا کند. حقوق و مزایا و شرایط کار بسیار خوب بود، به همین خاطر هیزم شکن تصمیم گرفت نهایت سعی خودش را برای خدمت به شرکت به کار گیرد. رئیسش به او یک تبر داد و او را به سمت محلی که باید در آن مشغول می شد راهنمایی کرد. روز اول هیزم شکن 18 درخت را قطع کرد. رئیس او را تشویق کرد و گفت همین طور به کارش ادامه دهد. تشویق رئیس انگیزه بیشتری در هیزم شکن ایجاد کرد و تصمیم گرفت روز بعد بیشتر تلاش کند اما تنها توانست 15 درخت را قطع کند. روز سوم از آن هم بیشتر تلاش کرد ولی فقط 10 درخت را قطع کرد. هر روز که می گذشت تعــداد درخت هایی که قطع می کرد کمتر و کمتر می شد. پیش خودش فکر کرد احتمالا" بنیه اش کم شده است. پیش رئیس رفت و پس از معذرت خواهی گفت که خودش هم از این جریان سر در نمی آورد. رئیس پرسید:" آخرین باری که تبرت را تیز کردی کی بود؟" هیزم شکن گفت:" تیز کردن؟ من فرصتـی برای تیز کردن تبرم نداشتم تمام وقتم را صرف قطع کردن درختان می کردم!"

شما چطور؟ آخرین باری که تبرتان را تیز کرده اید کی بود؟

همیشه این گونه است

همیشه این گونه است

آن گونه که ذهن میترکد  میپاشد  متلاشی میشود

قامت واژه حتی خم نمیشود

امااین بار  بگذار ببارم

 بگذار بگریم

فقط بگریم

نه شعر میشوم نه واژه

نه رنگ نه حتی یک خط

رودر روی حزن دلتنگی ات

و نا محدود پاییز چشم هایت

میترکد این سلولهای نیم زندهء مردهء مسلول

کجای این ناکجای وانفسا بریزم طرح دلتنگی ات

وای از دست این واژه های مکرر پوسیده

" دلم گرفته  دلم سخت گرفته"

دلت گرفته دلت سخت گرفته

من کجای بطن تو چشم بر هم زدم

کجای گرمای تنت ریشه ام دوید

کجای دریای چشم ها یت

مهمان خانه های شنی شدم

من کجای تو این همه هیچم

من چرای این همه تو هیچم

من همه تو چرا این همه هیچم

چرااین همه  هیچ همه تو مرا این همه هیچ   نمی فهمد

از سر انگشتانت میبارم د ل ت ن گ ی تلخ تلخ

من کجای این همه هیچ وول میزنم این همه خود را خالی هیج

کجای این همه خود بی مفهوم ناگزیر از خود برای تو

میخواهم دیوانه باشم

بیا دیوانه باشیم

این جور این همه هیچ ساده تر میگذرد

تنها دیوانگی برای این همه دلتنگی جا دارد شاید

تنها دلتنگی برای این همه دیوانگی شاید

هر روز سلام

هر روز به امید دیداری زود

هر روز  من خیلی دیرم  خیلی دور

هر روز تو را به خدا میسپارم

هر روز خود را به خدا میسپارم

 من کجای هر روز این خود آ را میسپارم به تو

هر روز من خیلی دیرم  خیلی دور

بیا دیوانه شویم

این جور ما هم ساده تر میگذریم