برپا...برجا
کادوها رومیز
میدونم که از
ته ته دلتون هدیه روز معلم آوردین...هیچ کدوم به زور و ترس از کم شدن نمره و
اینا کادو نیاوردین
مگه نه؟
اصلا چشم و همچشمی
نیست...مگه نه؟
اصلا کادوها با هم مقایسه نمیشن مگه نه؟
اصلا جنبه مادیش مهم نیست...کلهم معنویات و عشق و ایناس
مگه نه؟
شما ها چی به معلمتون هدیه میدادین؟
روز معلمه، هیچ خاطره ای از این روز ندارم جز دوتا، اولیش که خیلی آزارم میده مربوط میشه به کلاس اول دبستان، اون موقع رسم بود که خانواده ی دانش اموزان هدایایی برای معلم ها بخرن و اون زمانا خیلی ها برا دریافت این کادوها می رفتن معلم می شدن نمونه ی بارزشم خانم شریف زاده معلم کلاس اولم(یک زن کاملا وحشی و خبیث و سنگدل و کلا یک هیولای بیمار)، کلاس اول بودم یه دختر ساکت، کم حرف، خجالتی و بی زبون، اون موقع تو سرم می زدن دم نمی زدم. روز معلم مامانم یه سرویس نمی دونم ماست خوری بود کوفت خوری بود چی بود واسم خرید که ببرم، کادو کردم و گذاشته بودم، نیمکت های اون موقع کمی شیب داشتن و خب اون ظرفا قل خوردن و افتادن، چندتایشون شکستن،(هنوزم یادم میوفته بغض گلومو می گیره و اشکم در میاد). اون زن که مثلا معلمم بود کلی دعوام کرد، کودن و دست پاچلفتی صدام کرد. و رفت خاله مو که تو همون مدرسه تدریس می کرد صدا کرد و اورد. باز خوبه خاله تا منو دید حالمو پرسید و بهش گفتم تقصیر من نبود. اخه اون مثلا معلم چقدر براش یه ماست خوری اهمیت داشت که سر من داد کشید و دعوام کرد.(الان تو خونمون ظرف شکستن عادیه، خب از دست ادم میوفته، ظرف واسه شکستنه اگه نشکنه که کارخونش تعطیل میشه ولی مامان هیچ وقت واسه شکستن ظرف اخم به ابرو نیورد و واسش ما مهمتر بودیم و هستیم.) کار زشته اون زن مثل یه خوره تو ذهن بچه ی من موند. من از اون زن به خاطر شکستن کادوش که خودم خریده بودم کتک خوردم.
همه ی اینا گذشت، من با یه ذهنیت بد از معلما بزرگ شدم، با قانونی که بخشنامه شد که دیگه به معلم ها کادو ندید موافق موفق بودم. و هیچ کادویی ندادم و تنها کادوم به اونا یه بیلاخ بود.چون نظرم این بود که معلم ها چیزی بهم یاد ندان. الان درسمو تموم کردم و بیست و سه سال و گذروندمو وارد بیست و چهار شدم، دیروز عصر بعد گذشت ۱۷ سال به مناسبت روز معلم برای استاد کلاس زبانمون جشن گرفتیم، جشنه چسبید، آقای محمدی اصلن انتظار نداشت که جشنی واسش بگیریم و کادویی بهش بدیم، و تنها درس خوندن ما خوشحالش می کرد این قشنگ ترین جشنی بود که واسه یه معلم گرفته بودیم. به قول معروف مجلس بی ریا بود.
ته نوشت:
1. فکر جشن گرفتن از حمید بود. و باقی بچه ها امیر، cousinاستاد(آرمان)، محمدرضا(بسیجیه کلاس)، OLD MAN(مهرداد)، احمد، مزدک، راحله،سمیه، نعمیه(که خودش دبیر دانشگده فنی هست) فاطمه، حنانه،شیرین، آناهیتا،محبوبه و صفورا هم کمک کردن.
2. خیلی دوست دارم معلم کلاس اولمو ببینم و بهش بگم که هنوزم ازش متنفرم.
3. بهترین معلم من مادرم بود، خیلی مهربون و با گذشت و صبور.
خلیج پارس، نامی است به جای مانده از کهنترین منابع؛ زیرا که از سدههای پیش از میلاد سر برآورده است و با پارس و فارس ـ نام سرزمین ملت ایران ـ گره خورده است.
قدمت خلیج فارس با همین نام چندان دیرینه است که عدهای معتقدند: «خلیجفارس، گهواره تمدن عالم یا خاستگاه نوع بشر است» ساکنان باستانی این منطقه، نخستین انسانهایی بودند که روش دریانوردی را آموخته و کشتی اختراع کرده و شرق و غرب را به یکدیگر پیوند دادهاند. اما دریانوردی ایرانیان در خلیج فارس، قریب پانصد سال پیش از میلاد مسیح و دوران سلطنت داریوش اول آغاز شد.
پس از اسلام نیز آن زمان که واژهسازی و رویاپردازی برای خلق اسامی مجعول عاری از قبح نشده و جزء سنتهای سیاستپیشگان و عوامل آنان درنیامده بود، جملگی علمای غیر ایرانی و حتی دانشمندان عرب مانند «شهابالدین النویری» و «ابن حوقل النصیبی بغدادی» که نام خلیج فارس را همراه با نقشه آن به گونهای مستند مشخص کرده است با حفظ حرمت قلم، تشکیک در نام این دریا را حتی در ذهن خود خطور ندادند و پایبندی به صداقت و راست اندیشی را از خود به یادگار گذاردند.
وطن یعنی خلیج تا ابد پارس
ته نوشت:
1. به همین منظور امشب بعد نماز مغرب و عشاء گردهمایی برگزار می شود در تالار شهید آوینی بندرعباس.
2. من زیاد اهل اینجور برنامه ها نیستم آخه جوهای هنری که میان اصلن دوسشون ندارم. (بعدن راجع بش حرف می زنم.
3. ولی این یکی رو می رم.
4. آخه واسمون کارت دعوت اوردن. کارتشم خوشگله
دوست دارم تو زندگی بعدیم غواص به دنیا بیام.
ته نوشت:
1. آخه الان مد شده همه میرن مدرک غواصی می گیرن.
2. و من الان نه وقتشو دارم نه پولشو.
میخواهم روی چهرهام خط بکشم
تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم
یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم!
یک مداد پاک کن بده برای محو لبها
نمیخواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند!
یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم
شخم بزنم وجودم را … بدون اینها راحتتر به بهشت میروم گویا!
یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد
و بیواسطه روسری کمی بیاندیشم!
نخ و سوزن هم بده، برای زبانم
میخواهم … بدوزمش به سق
… اینگونه فریادم بی صداتر است!
قیچی یادت نرود،
میخواهم هر روز اندیشه هایم را سانسور کنم!
پودر رختشویی هم لازم دارم
برای شستشوی مغزی!
مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند
تا آرمانهایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت.
میدانی که؟ باید واقعبین بود !
صداخفه کن هم اگر گیر آوردی بگیر!
میخواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب،
برچسب فاحشه میزنندم
بغضم را در گلو خفه کنم!
یک کپی از هویتم را هم میخواهم
برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد،
فحش و تحقیر تقدیمم میکنند،
به یاد بیاورم که کیستم!
ترا به خدا … اگر جایی دیدی حقی میفروختند
برایم بخر … تا در غذا بریزم
ترجیح میدهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !
سر آخر اگر پولی برایت ماند
برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،
بیاویزم به گردنم … و رویش با حروف درشت بنویسم:
من یک انسانم
من هنوز یک انسانم
من هر روز یک انسانم