وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

به یاد 12 اردیبهشت

برپا...برجا
کادوها رومیز
میدونم که از ته ته دلتون هدیه روز معلم آوردین...هیچ کدوم به زور و ترس از کم شدن نمره و اینا کادو نیاوردین
مگه نه؟
اصلا چشم و همچشمی نیست...مگه نه؟
اصلا کادوها با هم مقایسه نمیشن مگه نه؟
اصلا جنبه مادیش مهم نیست...کلهم معنویات و عشق و ایناس
مگه نه؟
شما ها چی به معلمتون هدیه میدادین؟



روز معلمه، هیچ خاطره ای از این روز ندارم جز دوتا، اولیش که خیلی آزارم میده مربوط میشه به کلاس اول دبستان، اون موقع رسم بود که خانواده ی دانش اموزان هدایایی برای معلم ها بخرن و اون زمانا خیلی ها برا دریافت این کادوها می رفتن معلم می شدن نمونه ی بارزشم خانم شریف زاده معلم کلاس اولم(یک زن کاملا وحشی و خبیث و سنگدل و کلا یک هیولای بیمار)، کلاس اول بودم یه دختر ساکت، کم حرف، خجالتی و بی زبون، اون موقع تو سرم می زدن دم نمی زدم. روز معلم مامانم یه سرویس نمی دونم ماست خوری بود کوفت خوری بود چی بود واسم خرید که ببرم، کادو کردم و گذاشته بودم، نیمکت های اون موقع کمی شیب داشتن و خب اون ظرفا قل خوردن و افتادن، چندتایشون شکستن،(هنوزم یادم میوفته بغض گلومو می گیره و اشکم در میاد). اون زن که مثلا معلمم بود کلی دعوام کرد، کودن و دست پاچلفتی صدام کرد. و رفت خاله مو که تو همون مدرسه تدریس می کرد صدا کرد و اورد. باز خوبه خاله تا منو دید حالمو پرسید و بهش گفتم تقصیر من نبود. اخه اون مثلا معلم چقدر براش یه ماست خوری اهمیت داشت که سر من داد کشید و دعوام کرد.(الان تو خونمون ظرف شکستن عادیه، خب از دست ادم میوفته، ظرف واسه شکستنه اگه نشکنه که کارخونش تعطیل میشه ولی مامان هیچ وقت واسه شکستن ظرف اخم به ابرو نیورد و واسش ما مهمتر بودیم و هستیم.) کار زشته اون زن مثل یه خوره تو ذهن بچه ی من موند. من از اون زن به خاطر شکستن کادوش که خودم خریده بودم کتک خوردم.





همه ی اینا گذشت، من با یه ذهنیت بد از معلما بزرگ شدم، با قانونی که بخشنامه شد که دیگه به معلم ها کادو ندید موافق موفق بودم. و هیچ کادویی ندادم و تنها کادوم به اونا یه بیلاخ بود.چون نظرم این بود که معلم ها چیزی بهم یاد ندان. الان درسمو تموم کردم و بیست و سه سال و گذروندمو وارد بیست و چهار شدم، دیروز عصر بعد گذشت ۱۷ سال به مناسبت روز معلم برای استاد کلاس زبانمون جشن گرفتیم، جشنه چسبید، آقای محمدی اصلن انتظار نداشت که جشنی واسش بگیریم و کادویی بهش بدیم، و تنها درس خوندن ما خوشحالش می کرد  این قشنگ ترین جشنی بود که واسه یه معلم گرفته بودیم. به قول معروف مجلس بی ریا بود.





ته نوشت:

1. فکر جشن گرفتن از حمید بود. و باقی بچه ها  امیر، cousinاستاد(آرمان)، محمدرضا(بسیجیه کلاس)، OLD MAN(مهرداد)، احمد، مزدک، راحله،سمیه، نعمیه(که خودش دبیر دانشگده فنی هست) فاطمه، حنانه،شیرین، آناهیتا،محبوبه و صفورا هم کمک کردن.

2. خیلی دوست دارم معلم کلاس اولمو ببینم و بهش بگم که هنوزم ازش متنفرم.

3. بهترین معلم من مادرم بود، خیلی مهربون و با گذشت و صبور.

بعد جشن خلیج

دیشب رفتیم مثلا گردهمایی خلیج فارس که پخش مستقیم داشت از شبکه استانی پخش می شد. البته من تا اخر برنامه نموندم چون سالی که نکوست از بهارش پیداست، تا دلتون بخواد نقص فنی، یه جا می خواستن یه مستند از خلیج فارس بزارن که اول پخش نشد، بار دوم تصویر بود صدا نبود و بالاخره صدا و تصویر اومد. بعد مستند خلیج فارس مجری برنامه اورزپور اومد و از ارکست سفونی حرف زد و کلی تعریف کرد که زحمت کشیدن و فلان و بهمان، من و آبجیم منتظر بودیم حالا چی ببینیم، دیدیم صدا میاد و خبری نیست، ما طبقه بالای سالن نشسته بودیم، تا کمر خم شده بودیم پایین شاید دارن از ته سالن میان و منتظر بودیمو موزیک سمفنیکی هم پخش میشد از بلندگو....که بعد 5 دقیقه صدای خواننده اومده دیدیم که بله داره از پایین میاد بالا و همراه سی دی خش داره اهنگ میخونه. خب شعر و اهنگ قشنگ بود ولی خب خوب بلد نبود لب بزنه، یه جا بود تو شعر خواننده صداشو می کشید و به قول معروف چه چه می زد اون آقا دهنش بسته بود.
خواننده ی بعدی فکر کنم و اگه اشتباه نکنم عبدالحسینی بود اون لب خونیشو خوب اجرا کرد ولی بعدش خواننده ی پاچه خوار امیر کهکشان که شعرشون با همت مضاعف شروع کرد کلی سوتی داد، خیلی جاها که مکث می کرد سی دی داشت میخوند و اون مجبور میشد فورا میکروفن رو بگیره دم دهنش. بعله آهنگ خیلی زیبایی داشت و ای کاش که زنده اجرا میشد.
احتمالا ارشادگدا گشنه نخواسته پول رفت و اومد و جا خواب باقی هنرمندای گروه رو بده خواننده ها رو با سی دی شون اورده لب بزنن که ریدن.
تقریبا بعد از اجرای بزرگ و باشکوه( گه خوریا) گروه سمفونیک خیلیا از جمله ما رفتن.
البته بگم که به خاطر وجود وزیر ارشاد و فرماندهان انتظامی و نظامی و استاندار و شهردار و فرماندارو فک و فامیلاشون اونجا خیلی مامور بازار بود.
آها اینم بگم که اقای افشار سیستانی هم اومد حرف زد نمی دونم کی بود ولی خیلی حرف زد خیلی، از همه چی گفت از بیگانه تلویزیون کامپیوتر لباش پوشیدن جوونا پرتغالی ها افریقا و ... . ولی از خلیج فارس چیزی نگفت و اگه گفت من ربطشو با بقیه حرفاش نفهمیدم.

ای کاش ای کاش برای خلیج فارس بیشتر و بهتر از این ارزش می زاشتن و دلسوزانه تر برنامه می چیدن .






ته نوشت:
1. دیشب اولین بار بود که این همه پلیس یه جا می دیدم، اول یه جا نشسته بودیم که پلیسا اومدن نشستن دور و ورمون به آبجیم گفتم فکر کنم  تو لونشونیم، پاشو بریم.
2. و اولین بار بود که با دیدن این همه پلیس و الگانس دست نمی بردم به شالم که بکشمش جلو
3. اولین بار بود که ارشاد یه کارت دعوت خوشگل چاپ کرده بود.
4. نمی خواستیم بریم مامان گفت به خاطر خانم سایبانی برید که هردفعه زحمت می کشه کارت دعوت میاره تا  خونه.
5. کارت خبرنگاریم  هم اومد، زنگ زدن بیا واسه کارای حراست.

وطن یعنی خلیج تا ابد پارس


از آن هنگام که تاریخ بشر مکتوب شد و جغرافی به‌گونه‌ای علمی در مقیاس با سطح و حد تحقیق و مطالعه در دوران باستان مورد بررسی قرار گرفت، نام خلیج‌فارس، جزء چهار دریای شناخته شده بوده که به اعتقاد یونانیان کهن، همگی از یک اقیانوس عظیم به وسعتی معادل همه آب‌های جهان سرچشمه می‌گرفتند و بسیار پیش از آن‌که داریوش هخامنشی امپراتور ایران در کتیبه‌های خود از دریای پارس سخن براند، حتی غیر ایرانیان هم این پهنه آبی را با نام پارس می‌شناختند.


خلیج پارس، نامی است به جای مانده از کهن‌ترین منابع؛ زیرا که از سده‌های پیش از میلاد سر برآورده است و با پارس و فارس ـ نام سرزمین ملت ایران ـ گره خورده است.


قدمت خلیج فارس با همین نام چندان دیرینه است که عده‌ای معتقدند: «خلیج‌فارس، گهواره تمدن عالم یا خاستگاه نوع بشر است» ساکنان باستانی این منطقه، نخستین انسان‌هایی بودند که روش دریانوردی را آموخته و کشتی اختراع کرده و شرق و غرب را به یکدیگر پیوند داده‌اند. اما دریانوردی ایرانیان در خلیج فارس، قریب پانصد سال پیش از میلاد مسیح و دوران سلطنت داریوش اول آغاز شد.


پس از اسلام نیز آن زمان که واژه‌سازی و رویاپردازی برای خلق اسامی مجعول عاری از قبح نشده و جزء سنت‌های سیاست‌پیشگان و عوامل آنان درنیامده بود، جملگی علمای غیر ایرانی و حتی دانشمندان عرب مانند «شهاب‌الدین النویری» و «ابن حوقل النصیبی بغدادی» که نام خلیج فارس را همراه با نقشه آن به گونه‌ای مستند مشخص کرده است با حفظ حرمت قلم، تشکیک در نام این دریا را حتی در ذهن خود خطور ندادند و پای‌بندی به صداقت و راست اندیشی را از خود به یادگار گذاردند.

وطن یعنی خلیج تا ابد پارس




ته نوشت:

1. به همین منظور امشب بعد نماز مغرب و عشاء گردهمایی برگزار می شود در تالار شهید آوینی بندرعباس.

2. من زیاد اهل اینجور برنامه ها نیستم آخه جوهای هنری که میان اصلن دوسشون ندارم. (بعدن راجع بش حرف می زنم.

3. ولی این یکی رو می رم.

4. آخه واسمون کارت دعوت اوردن. کارتشم خوشگله

زندگی زیر آب

دوست دارم تو زندگی بعدیم غواص به دنیا بیام.











ته نوشت:

1. آخه الان مد شده همه میرن مدرک غواصی می گیرن. 

2. و من الان نه وقتشو دارم نه پولشو.

یکی کمک کنه

نمی دونم چم شده، یه جورایی حس می کنم یه چی گم کردم، سردرگمم و خسته، خسته از لحظه های تکراری، از روزهای کسل کننده، دلم برای گردش و تفریح با دوستام تنگ شده، و اون جیغ جیغ ها و کل کل با فوزیه( عصب خان کلاسمون) رو دوست دارم معصومه و راضیه و باقی بروبچ رو ببینم، کاش فرشته خدا بیامرز نشده بود اون پایه بود واسه تفریح و کرم ریختنای دخترونه.
بازم خدا خیر بده به زهرا که هنوزم میاد و بهم سر می زنه و بازار غیبت و داغ می کنه وگرنه من مرده بودم تا الان.
دوست دارم بازم برم مسافرت ولی این دفعه یه جا که برف باشه، خنک باشه و کلی درختای دراز که تا اسمون رفتن و من هی درختا رو نگاه کنم و بگم خدا عجب درختای درازی ساخته ها.
یعنی میشه دوباره برم شیراز و با محبوبه و اعطم بریم باغ ارم کرم بریزیم و به ریش مردم بخندیم؟ و اب انار بخوریم و من همشون بریزم رو شال سفیدم که دختر مدرسه ای ها بهش گفتن 500 تومنی .
دلم میخواد همکلاسیم مصیب احمدی رو دوباره ببینم، دلم براش تنگ شده؟ چراشو هم نمی دونم. خیلی خوش تیپ بود. یادش بخیر وقتی تو وبلاگم از ریشش نوشتم رفت ریشاشو زد، از کفش بدون جورابش نوشتم رفت جوراب پوشید، کاش همه مث اون حرف گوش کن بودن. دلم واسه احسان هم تنگ شده، اون الان زرقان درس می خونه اونم همکلاسی خوب من بود.... کمکم کرد پروژه گرافیکم بسازم ، و خیلی جاها تو درسا کمکم کرد. این دفعه که داشتم از استهبان می رفتم شیراز تو اتوبوس دیدمش کلی ذوق کردم. کاش دوباره ببینمش...
دلم واسه صدای خانم مشکبو هم تنگ شده و تیکه هایی که بارمون می کرد و اقای بذرگر که به اکیپ ما می گفت گروه نیو یورکی ها....
تو بازار تنها جنسی که موجوده چنیه که فروشنده های بی وجدان اونا رو با قیمت های گزافی می فروشن، امروز با یکی از اون کفشها که با قیمتی در حد ک**ن سوزی راه می رفتم تقریبا 11 صبح بود با اون کفش داغی زمین و سنگ های رو پیاده رو رو حس می کردم یه لحظه توهم اینکه کلن کفش پام نیست بهم دست داد  واسه همین یه لحظه ایستادم و چک کردم بله کفش پام بود ولی داغی زمین و حس می کردم، اینم شد کفش اخه؟
این بازی خانوارزم شده قوز بالا قوز نه دلمون میاد ولش کنیم و بی خیال بازی بشیم نه دلمون میاد بی خیال زندگمون بشیم  انداخته منو از زندگی از صبح که بیدار میشم صبحونه ناهار شامم هم جلو مانیتور میخورم که مبادا یکی حمله کنه من نباشم و سربازام کشته بشه، اینم شد زندگی اخه؟
بازم کله م پره حرفه، پره مشغولیت، پره فکر خنک



ته نوشت:
1. این شیرکاکائو دامداران هم خوشمزه ستااا

...




خسته م

اگر بهــ خانهــ یــ منــ امدیــ

سرم پُره حرفه ولی نمی دونم چطور بیارمشون رو این صفحه، افکارم درهم برهمه..... تو نت که می گشتم یک شعر پیدا کردم از غاده السمان شاعری توانا از سوریه   که تو یکی از وبلاگ دوستان بود. دیدم شبیه تمام حرفامه،  منم ثبتش کردم اینجا.

 برایم مداد بیاور مداد سیاه 

می‌خواهم روی چهره‌ام خط بکشم 

تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم 

یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم! 

یک مداد پاک کن بده برای محو لب‌ها 

نمی‌خواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند! 

یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم 

شخم بزنم وجودم را … بدون این‌ها راحت‌تر به بهشت می‌روم گویا! 

یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد 

و بی‌واسطه روسری کمی بیاندیشم! 

نخ و سوزن هم بده، برای زبانم 

می‌خواهم … بدوزمش به سق 

… اینگونه فریادم بی صداتر است! 

قیچی یادت نرود، 

می‌خواهم هر روز اندیشه‌ هایم را سانسور کنم! 

پودر رختشویی هم لازم دارم 

برای شستشوی مغزی! 

مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند 

تا آرمان‌هایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت. 

می‌دانی که؟ باید واقع‌بین بود ! 

صداخفه ‌کن هم اگر گیر آوردی بگیر! 

می‌خواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب، 

برچسب فاحشه می‌زنندم 

بغضم را در گلو خفه کنم! 

یک کپی از هویتم را هم می‌خواهم 

برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد، 

فحش و تحقیر تقدیمم می‌کنند، 

به یاد بیاورم که کیستم! 

ترا به خدا … اگر جایی دیدی حقی می‌فروختند 

برایم بخر … تا در غذا بریزم 

ترجیح می‌دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم ! 

سر آخر اگر پولی برایت ماند 

برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند، 

بیاویزم به گردنم … و رویش با حروف درشت بنویسم: 

من یک انسانم 

من هنوز یک انسانم

من هر روز یک انسانم