وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!

تجربه جدید

خب

تو شرکت جدید مشغول به کار شدم یه دوره دو روزه واسه یاد گیری رفتم کرمان و تجربه ی خوبی بود، شناخت نسبتا خوبی راجع به بچه ها پیدا کردم، روحیات منا و سمیه رو فهمیدم، فهمیدم حرف دلاشون چیه ، اینکه درگیری ذهنی منم درگیری اونا هم بوده، فهمیدم البته هر کدوم ساز خودشون رو میزنن و از بخت بد هم چه بدآوازه

هم.ن بینابین آموزش ها حرف این پیش اومد که اگه قرار باشه بمیری و خبر داشته باشی چیکار میکنی، من تنها موردی که تو ذهنم بود اینکه ترجیح میدم کنار خانواده م باشم، پیش مامانم و بس

یعنی کار و بار و زندگی و پول در آوردن تعطیل و میرفتم بست می شستم کنار مامانم


دی عزیز تر از جان

چند روزی هست که درگیر کلاسای آموزشی کار جدید هست م و تمام ساعت هام پره، با دقت گوش میدم و نُت برداری میکنم، تولد مامان هم هست و گیر انتخاب کادو اون هم هستم

امسال دی ماه عزیزتر هم شده واسه م چون علاوه بر تولد خود مو مامان تولد یه اتفاق جدیده واسه م

بعد میگن چه اتفاقی

آذر پر صدا

خوبی خودم اینه که حرف دلمو باید بزنم و تا وقتی نزدمش نمیتونم از فکر اون مثله بیام بیرون، وقتی خبر از تغییر شد و جلسه گرفتن که بهم مثلا خبر و بگن بهشون گفتم من دیگه نمیخوام با شما کار کنم، متاسفم اعتماد ندارم بهتون

قیافه ی همه شون جالب بود، از همه انتطار شنیدن این حرفو داشتن جز من، گفتم من خسته شدم و میخوام سرم به کار خودم باشه حوصله بازی ها رو ندارم، شروع کردن به دلیل و برهان اوردن، همه حرفا برام تکراری بود، اما باید میشنیدمشون

خلاصه که از شرکت قبلی خدافطی کردمو و دوره نقاهت پس از کار زیاد رو میگذرونم و اما هنوز کلمه سنگین مدیرعاملی رو میکشونم با خودمو توفیق اجباری که شامل منم شده.

در حال حاضر تک شغله می باشم

آخه چرا روز اولتونو یادتون میره

وقتی وارد این کارم شدم بهم گفتن که اینجا فوت کوزه گری نداریم و هرچی یاد گرفتی و باید به بقیه یاد بدی، ما هم گفتیم چشم

اما بعد که رفتیم تو کار دیدیم ای بابا فقط این چیزا واسه ما بوده، و خیلیا خسیس ن سر دو کلوم اطلاعات دادن بهمون، خلاصه منم چندتا از دوستا و فامیلمو که کار میخواستن معرفی کردم که دوتاشون هنوز دارن کار میکنن و یکی از فامیلمون که کلی زمان گذاشتم کار و یادش دادم حالا شاخ شده واسه م و فکر میکنه شده علامه دهر...منم که عین خیالم نبود ولش کردم به حال خودش

گذشت و بهش ثابت شد که اشتباه میکرده حالا از خیطی که روش نمیشه تو روم نگاه کنه بگذریم ، مونده تو کارش...منم که تو فکر عوض کردن شرکتمم اون می مونه و حوضش

ببینیم که میخواد چیکار کنه ....

کاش یادمون بمونه که روز اول خودمون تو هر کاری، کاش یادمون بمونه کی کمک کرد، کی دست گرفت و کی بود که سنگی انداخت جلو پامون

بازم چهارم آبان

تولد خواهرمه و هرچی بهش گفتم کادو چی میخوای هیچی نگفت و منم همون کیفی که یک ماه قبل بهش داده بودم و قرار بود پولشو بده و نداده بود رو کادو کردم و قراره بدم بهش

منِ سرگردون

وقتی از ترس هام و دل نگرانی ها و اشتباهاتم می نویسم ، همیشه یه ترس پشتش هست که مبادا نامحرمی بدونه، می سوزونمشون و زار زار گریه شون میکنم

خودت را دوست داشته باش

به دوره تخصصی پوست و مو می رویم، بلکه روحمان ارضا شود ...