وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!
وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

وقتیـــ آسمانــــ بهـ زمینـ میچسبد

اینجا، جیغ از جفنگیات ، خزعبلات ، تفکرات خود می نویسد!


آدم وقتی تصمیم به ترک چیزی گرفت هرگز نباید  به آن بازگردد...

حالا چه بخواهد

سیگار باشد

یا چای

یک آهنگ

یک آدم

یک احساس

هر چه !

حتی یک " خودش "

که بوده و نباید باشد...هرگز برنگردد

اون آن  تنها برنخواهد گشت!

یک ترس مداوم

پا به پاش توی زندگی خواهد بود.

هیچ کسی برای من شعر عاشقانه نخواند

ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺗﺮﻣﻪ ﺑﭙﻮﺷﯽ ﻭ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﺒﺮﯼ

ﮐﻞ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﺮﺍ ﯾﮑﺴﺮﻩ ﯾﻐﻤﺎ ﺑﺒﺮﯼ

ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﯽ ﻋﺸﻖ ﮐﻨﻢ ﮔﻞ ﺑﺎﻧﻮ

ﺑﺎ ﺗﺒﺴﻢ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺣﺎﻟﺖ ﺍﻏﻤﺎ ﺑﺒﺮﯼ ....

ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻟﯿﻠﯽ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﯽ ﻭ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺑﺸﻮﻡ

ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺭﺅﻳﺎ ﺑﺒﺮﯼ ....

ﺻﻮﺭﺗﺖ ﻣﺎﻩ ﻣﻨﻮ ﮔﯿﺴﻮﯼ ﺗﻮ ﻟﯿﻞ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ....

ﺩﺍﺭﺩ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺯﻭﺩ ﺑﻪ ﯾﻠﺪﺍ ﺑﺒﺮﯼ ....

ﻣﮋﻩ ﺍﺕ ﺳﺎﺣﻞ ﻭ ﺁﻥ ﺁﺑﯽ ﭼﺸﻤﺖ ﺩﺭﯾﺎ ....

ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻗﺎﯾﻖ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺒﺮﯼ؟؟؟؟ !!!

ﺟﺎﺩﻩ ﯼ ﺧﻂ ﻟﺒﺖ ﺧﺘﻢ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ

ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﻮﺳﻪ ﯼ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﺒﺮﯼ؟ !

ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭﻗﺖ ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺳﻤﻢ ﺑﺎﻧﻮ !

ﺁﺧﺮﺵ ﺑﯿﺴﺖ ﻭ ﺷﺶ ﺣﺮﻑ ﺍﻟﻔﺒﺎ ﺑﺒﺮﯼ؟ !

ﮐﺮﺩﯼ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﻡ ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺟﻨﻮﻥ ﺁﻭﺭﺩﻡ ....

ﺑﺎﯾﺪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﺮﺍ ﻭﺍﺩﯼ ﺻﺤﺮﺍ ﺑﺒﺮﯼ !!

استرس

استرس کاری به کنار

استرس آدمهایی که باهاشون کار میکنی به کنار

استرس هفته ی آخر ماه به کنار

استرس اینی که یکی هست که میخواد اذیتت کنه هم به کنار

یه استرس از همه بدتره

استرس بلاتکلیفیه  ...

چهارم آبان ماه

خیلی خوبه که توانشو داشته باشی عزیزترین ها و دوستات و کلا آدم ها رو خوشحال کنی

.

.

.

امروز تولد کسیه که اومد که من تنها نباشم توی این دنیای بزرگ

شمارش معکوس تو ...

آرام شروع به مردن  کردی در من  و من دوست نداشتنت را آغاز ....

من ِ بی حواس



این روز ها

بی حواس ترین زن دنیا منم

که در گذر از میان مردم شهر

با هر عطری به یاد تو

مست می شوم

و در چهار خانه ی

هر پیراهنی شبیه تو

بیتوته می کنم

هستی و نیستی

و میان بی حواسی های معلقم

قدم می زنی

تو را می گردم

در میان تمام کسانی که شبیه تو نیستند

و سراغ تو را

از شلوغ ترین خیابان های شهر می گیرم

نیستی که نیستی

و من

بی حواس ترین زن دنیا

حواسم از تو

پرت نمی شود گاهی










----------

ته نوشت:
1.منیره حسینی

وفور بی چشم و روها در زندگیم

  اصن نمیدونم چی شده که اعتمادم نسبت به همه سلب شده. خوشم خوبم راضی ام از زندگیم و دارم تلاش می کنم برای بهترین ها. اما اعتمادی نیست طرف داره می خنده اما حرفاش به دلم نمیشینه،  وقتی میره با خودم میگم هه دروغاش  چه رنگ و لعابی داشت، وقتی احساسشو میگه با خودم میگم خب این حرف الانشه ممکنه با حرف فرداش فرق کنه این حس الانشه ، دختر و پسر هم فرق نداره دیدم به همه اینجوریه.

هنوز یه سوال از گذشته مونده تو ذهنم که حل نشده مونده

چقد یه نفر می تونه پست و رذل باشه ؟  چقدر دروغگو باشه ؟ چقدر بی چشم و رو باشه ؟ چقدر نمک نشناس باشه ؟ و چقد سوءاستفاده گر ؟

دوتا از این دسته ادما(دختر و پسر) خورده به پستم که حالم رو از خیلی چیزا بهم زدن و جالبه هنوزم پرو پرو انتظار دارن تحویلشون بگیرم.